«اِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَةً»
در این بخش از سوره بقره، خداوند از هدف فرو فرستادن انسان به دنیا و حقیقت ماجرای خلافت او در زمین و آثار و خواص آن، خبر میدهد. خلیفه یعنی جانشین و کسی که کار خدایی میکند. به خلاف سایر قصههای قرآن کریم، این داستان
ویل دورانت میگوید: حضرت محمد از بزرگترین بزرگان تاریخ است.
تولستوی میگوید: شخص شخیص پیامبر اسلام، سزوار هرگونه احترام و اکرام است.
کارل مارکس میگوید: نه تنها باید محمد را در ردیف مردان بزرگ و برجسته تایخ شمرد، بلکه سزاوار است به پیامبری او اعتراف کنیم و از دل و جان بگوییم که او پیامبر خدا بوده است.
گوته میگوید: مندرجات کتاب قرآن، ما را مجذوب میکند و به شگفت میآورد و سرانجام به تعظیم و احترام برمیانگیزد.
موریس فرانسوی میگوید: قرآن، برترین کتابی است که عنایت ازلی به سوی بشر فرستاد.
ژانژاک روسو میگوید: بروید ای بیخردان بیمایه! در قرآن و زبان عربی دقت کاملی نمایید تا حقائق و مزایای آن بر شما آشکار گردد.
ولتر میگوید: من یقین دارم اگر قرآن و انجیل را به یک فرد غیر متدین ارایه دهند، او حتماً قرآن را برخواهد گزید.
توماس کارلایل میگوید: هر کس قرآن را مطالعه میکند در عظمت و جلال آن مبهوت میشود و صدها اقرار و نظریه دیگر که تماماً در بیان عظمت و جلالت و قداست قرآن و پیامبر ابراز شده است.
<**از زبان معلم این دانش آموز: مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . یک دانش آموز: من گفتم دوست دارم که مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید الان ام وی ام ( منظور همان MBA است ) که بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد. از زبان دیگر دانش آموز میشنویم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم "**>از زبان معلم این دانش آموز: مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده که بطور مثال میتوان این رشته ها را نامبرد:
از زبان یک دانش آموز: من گفتم دوست دارم که مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید الان ام وی ام ( منظور همان MBA است ) که بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد. از زبان دیگر دانش آموز میشنویم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده . " خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست . ... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . مه شان مرد هستند.برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکارهایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه اسh . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند. تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند"
|