سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جمله چیزهایی که پستی دنیا را به تو نشان می دهد، آن است که خداوند ـ جلّ ثناؤه ـ بساط آن را از رویت وجّه و اختیار، از سرِ اولیا و دوستانش برکشیده و از روی آزمون و فتنه، آن را برای دشمنانش گسترده است. [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط امیـــــــــــر مرشدی در 87/7/23:: 3:50 عصر

.

چون بهائیان این سرگرمی مرا در فرهنگ دیدند باز به جنب و جوش افتادند. ولی (( کتاب صبحی)) به فریادم رسید ، و آنها که با من سر و کار داشتند دریافتند که بهائیان هر چه درباره من می گویند از دشمنی است . با این همه [بهائیان] خامش ننشستند و پی در پی به این در و آن در نوشتند که صبحی رانده هر در است و کسی به او نمی نگرد... از سوی دیگر، چند تن را گماشتند تا ببینند با من چه کسی دمساز است و رفت و آمد دارد تا او را باز دارند ، و اگر از پیروان شوقی است از خود برانند. بیچاره بهائیها همه نگران بودند که مبادا در گفتگو و آمیزش با من، گیر بیفتند. هر گاه در کوچه و بازار با یکی از این گروه برخورد می کردم ، دشنام و ناسزا می شنیدم و از روی خشم به من نگاه می کردند و روی خود را بر می گرداندند.چند بارهم در خیابان چنان به من تنه زدند که به زمین افتادم.

در همان روزگار من چند روزی بیمار شدم . پدرم آگهی یافت . آرام نداشت و از ترس هم نمی توانست به سراغ من بیاید  واز من بپرسد. به ناچار ساعت نه و ده شب، با هشیاری و پس و پیش نگریستن به در خانه ستوده می آمد و با چشم تر از او می پرسید که صبحی چگونه است ؟ بهبودی یافته یا هنوز ناخوش است ؟...

( فرزندان من؛این گروهند که می خواهند مردم جهان را با هم یکی کنند و دشمنی و بیگانگی را از میان بردارند!!!)

نمدانید من وقتی که از ستوده این را شنیدم چگونه بی حال شدم! باز می گویم نمی خواهم  مو به مو از ستم و آزاری که از این گروه به من رسید برایتان بگویم؛ زیرا دلتنگ می شوید و بر اینها نفرین می کنید و دشمنی آنها را در دل می گیرید . و من این را نمی پسندم.

[با همه اینها می بینید که ] آنچه آنها می خواستند ، وارون آن پدید شد: آنها می خواستند از گمنامی من سودگیری کنند و بگویند : ببینید کسی که در سایه این کیش همه بهائیان جهان او را می شناختند و دوست داشتند چون از آیین رو گردان شد همه چیزش از او گرفته شد! نه می تواند سخنرانی کند نه می تواند آوایی برکشد و نه می تواند چیزی بنویسد.  و اگر کسی او را ببیند [متوجه می شود که ] چنان رنجور و لاغر و زشترو شده است که کسی او را نمی شناسد .

پس از چندی ، سازمان رادیو به میان آمد.[اداره ] پخش موسقی و گفتار کودکان [رادیو]به هنرستان موسیقی کشور واگذار شد. و چون در آنجا بودم ، بی آنکه سخنی بگویم یا درخواستی کنم یا به این در و آن در بزنم، گفتار در بخش کودکان را به من دادند.

چهارم اریبهشت 1319، رادیو به کار افتاد ؛ و پس از چهارم اردیبهشت ، نخستین آدینه آن ، من گفتارم را در رادیو آغاز کردم.

نه خودم و نه دیگری نمی دانست که برنامه من اینگونه پسندیده مردمان ، بویژه کودکان، گردد.

از این راه کارهای شگرف کردم : افسانه های باستانی ایران را که ریشه فرهنگ فارسی است و همه به آن دلبستگی دارند به دستیاری فرزندان گرد آوردم و ده جلد از آن را چاپ و پخش کردم....

صبحی ، بعدها، به دلیل زحماتی که در گردآوری قصه ها و افسانه ها و آداب و رسوم ایرانی کشید، به عضویت (( انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی)) انتخاب شد.

(( صبحی میل داشت که دور از سیاست باشد، و وارد هیچ دسته و جمعیتی نشد. [با اینهمه] او مردی دوستدار عدالت بود.)) ایران و بخصوص زادگاه پدری اش ، کاشان ، را بسیار دوست می داشت و به آن عشق می ورزید و  (( همیشه بچه ها را به وطن دوستی تشویق می کرد و به بی وطنان ناسزا می گفت )).

در اوایل کار، به دلیل درگیری هایی که با مسئولان رادیو پیدا کرد ، محدودیت هائی در کارش به وجود آوردند....

او همیشه به جوانا ن می گفت: امیدوارم که شما چشمتان را باز کنید و خوب را از بد تشخیص بدهید و عهد کنید وقتی که بزرگ شدید و کارها به دست شما افتاد بر خلاف امروزیها ، شما به فکر مردم باشید و برای کشور و دنیای خود کار کنید . عهد کنید که شما نه تملق بگویید و نه بشنوید . نه زور بگویید و نه زیر بار زور بروید . دین و وطن و ناموس خود را وسیله استفاده های پست شخصی  نکنید. دلتان به چهار خیابان و عمارت قشنگ شمال تهران خوش نباشد. در این فکر باشید که کشوری زیبا و قشنگ درست کنید که مردمش خوشبخت باشند و آسوده زندگی کنند.

بچه ها! ما با وجود مشکلاتی که داریم کار خودمان را می کنیم ؛ و امیدواریم که چون دوره شما رسد آدمهای خوشبختی باشید و بتوانید زندگی حسابی بکنید و برای خدمت ، مثل ما، در کار با زحمت رو به رو نشوید.))

(( فرزندان گرامی من ! امید دارم که همیشه تندرست و خوش باشید و خوشی خودتان را در خوشی دیگران بدانید! بدانید، آن روزی که در سراسر کشور و جهان ، برای همه بچه ها وسیله پرورش تن و جان فراهم شود، آن روز روز خوشی است !روزی که شما همسالان خود را در کوچه و بازار سرگردان و گرسنه و برهنه نبینید، روز شادمانی است!روزی که دست جنگ افروزان بریده شود، که دیگر بچه های بیگناه را بی پدر و بی خانمان نکنند، آنروز روز شادی است . و امیدوارم آن روز به زودی برسد و شما در آن روزگار ، جوانانی شاداب باشید  و یادی از این  پدر خدمتگزار خود بکنید!))

دست اندر کاران فرهنگی رژیم که مرگ قطعی او را نزدیک می دیدند، با یک اقدام مزورانه کوشیدند او را به خود منسوب کنند. بر همین اساس (( در یکی از جلسات شورای عالی فرهنگ تصویب شد که به منظور خدمات صبحی به فرهنگ کشور ، نشان سپاس به او داده شود ؛ و قرار بود که نشان مزبور در جشن مهرگان 1341 به دست محمد رضا پهلوی به صبحی داده شود. ولی چون [صبحی ] مریض[ بود ] و در جلسه حاضر نبود، پس از چند روز ، وزیر فرهنگ وقت ، از او در بیمارستان عیادت ، و نشان سپاس را به سینه او نصب نمود.

صبحی آخرین آرزویش این بود که یک بار دیگر با پای خود به رادیو برود و برای بچه ها داستان بگوید.

صبحی در ساعت چهار و ده دقیقه صبح روز پنجشنبه هفدهم آبان 1341 در بیمارستان در گذشت و آخرین سخن او قبل از خاموشی این بود: خدا همه شما را به سلامت دارد.))

در مجموع صبحی نزدیک به بیست و دو سال در رادیو به قصه گویی مشغول بود. اما پس از مرگ او نیز ( به گفته یکی از مسئولان آرشیو نوار رادیو) حدود ده سال نوارهای قصه او، مجدداً از رادیو پخش می شد.
کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
عاشق آسمونی
لحظه های آبی
جاده های مه آلود
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

بچه مرشد!
سیب خیال
****شهرستان بجنورد****
سیمرغ
عشق الهی
آخرین اطلاعات بروز شده
هـم انـدیشی دینـی
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
نسیم یاران
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
xXx عکسدونی xXx
همه چی از هر جا
دانشجوی سیاسی
در حسرت شهادت
هستی مامان
بچه های خاکریز
از فرش تا عرش
جامع ترین وبلاگ خبری
مقاله های تربیتی
Sea of Love
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
زازران همراه اخر
رابطه ی زنان و مردان و حقوق پایمال شده و نشده زنها
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
هامون و تفتان
داستان زندگی من
دهاتی
دنیا همیشه قشنگه!
عاشق امام زمان
وبلاگ شمیم انتظار
شرکت نمین فیلتر
تنهایی من
امین نورا ( پسر سیستان )
عشق طلاست
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بازی دل
زیباترین
خفن سرا
فانوس
در تمنای وصال
دوستانه
موعود

موسیقی وبلاگ