سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکیبا پیروزى را از کف ندهد اگر چه روزگارانى بر او بگذرد . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط امیـــــــــــر مرشدی در 87/7/23:: 3:47 عصر

.زیرا ما کسانی را دیدیم زه و زاد سوم بهائی بودند ولی در ناپاکی و تباهی مانند نداشتند.در تاشکند نیز وضع بدتر از آن بود. بهائیان آن مرزو بوم همه آنهایی بودند که از ایران بدانجا آمده بودند و از مردم شهرها کسی بدین آیین در نیامده بود جز در سمرقند که یک نفر افغانی را به ما بهائی شناساندند.

در تاشکند هم چند زن روس هر جایی دیدیم که شوهر ایرانی داشتند. در تاشکند بیشتر بهائیان آنهایی بودند که کردار و رفتارشان پسندیده بهائیان عشق آباد نبود و آنها را رانده بودند و شماره شان از بهائیان بخارا و سمرقند بیشتر بود. ببینید آنها دیگر چه بودند که بهائیان عشق آباد آنها را از خود رانده بودند!

گزارش جنگ و ستیز بهائیان عشق آباد را در "کتاب صبحی" نوشته ام و اکنون دوباره گوئی  نمی کنم...

سفر من سه سال به طول انجامید و در آن مدت دایماً در شهرها و قصبات در سیر وحرکت و با اهل بهاء در انس و الفت بودم... بسیاری از بهائیان [ در آن ایام] آرزومندی رفتن به عکا و حیفا و دیدار عبدالبهاء را داشتند. من نیز شب وروز در این اندیشه بودم و در نیمه های شب با خدا  به راز ونیاز می پرداختم و می خواستم که مرا بدین آرزو برساند...

در آن روزها از عبدالبهاء بار خواستیم. دستور داد که ازراه مصر و فلسطین به حیفا بیایید. نخستین کاروانی که از تهران آهنگ آن سوی نمود کاروان ما بود.

با آنکه تحصیل جواز عبور و تذکره راه به سهولت ممکن نبود به محبت و همت آقای نعیمی، گذشته از جواز، توصیه نیز از سفارت انگلیس دریافت شد...

سر انجام انتظار به سر رسید و ما به مقصد رسیدیم و وارد خانه عبدالبهاء شدیم...

بهائیان که به دیدار عبدالبهاء به حیفا می رفتند نه روز یا نوزده روز بیشتر دستور ماندن در آنجا را نداشتند و این روزهای اندک برای بررسی بن و پایه پاره ای چیز ها درباره این کیش و بزرگان آن افتادگی بس نبود.

به ویژه که سه  چهار روز را در عکا و روضه مبارکه برای دیدن خانه و آرامگاه بهاء می گذراندند و یکی دو روز هم به دنبال کارهای خود می رفتند و چون آرمان هم، جز دیدن عبدالبهاء و( آرامگاه  و بوسیدن آستانه [بهاء] چیز دیگر نبود ، به همین اندازه دلخوش بودند و به راستی هم جز این سزاوار نبود. زیرا بسیار ماندن و آشنا شدن با خوی و روش عبدالبهاء و) نزدیکانش ، پیروان ساده دل را از آن پاکی و دلباختگی که داشتند برکنار می نمود و آنها را سست پیمان می کرد و به همین روی بود که بهائیان حیفا و عکا، دلبستگی بهائیان دور افتاده او را نداشتند و گروشی چندان نشان نمی دادند و او را راز دان نهانخانه دل خود نمی دانستند.

من شب و روز در این اندیشه بودم که چگونه می توانم چند ماهی در اینجا بمانم و چنانکه دلم می خواهد از نزدیک ، بررسی در کارها کنم و بر آنچه نمی دانم آگاه شوم.

آنگاه به طور اتفاقی ، از طرف عبدالبهاء نامه ای برای دیگری نوشتم . عبدالبهاء وقتی نامه را خواند خط من مورد پسندش افتاد.پیشتر نیز که در یکی دو نشست، صوت مرا شنیده و پسندیده بود. در نتیجه از من خواست که در حیفا بمانم و منشی مخصوص او شوم... دیگر کار من درآمد.   جز روزهای آدینه و جشن ها و ماتم ها، هر روز از بامداد تا نیمروز، نامه های روز پیش را پاکنویس می کردم و در پاکت می گذاشتم و به نزدش می بردم.

عبدالبهاء از نویسندگی من بارها خشنودی نمود و در نامه های خود این نکته را گاه به گاه  می گفت... چون کارها همه سپرده به من شد و نامه ها و سپردگانی ها به نزد من می آمد، مرا نخست از مسافرخانه ، به خانه یکی از خویشاوندان خود عنایت اله اصفهانی ، پسر خواهر زنش و پس از چندی به سرای منور خانم، دختر کوچک خود که آن روزها به مصر رفته بود، جای داد و من تا روزی که در حیفا بودم در آن خانه ماندم...

عبدالبهاء رفته رفته با من خو گرفت و خشنود بود که بودن من مایه شادمانی اوست این را به زبان آورد و به خط خود بر کاغذها نوشت و یکی از آن ها نامه ای است که به پدرم نوشت و او را از این راز آگهی داد...

خلاصه کنم از آن پس در واقع تمام اوقات من با عبدالبهاء یا به هر حال در خدمت او  می گذشت  . همین اندازه بدانید : از آن روزی که به حیفا رفتم و پس از چندی همدم و همراز عبدالبهاء شدم تا روزی که ازآنجا بیرون آمدم گام به گام با او بودم. به دور و بر فلسطین و شهر طبریا ( کانون یهود در آن روز) رفتیم و بر روی دریاچه " جلیل" کشتیرانی کردیم ...                 

در طبریا با عبدالبهاء مکرر به عکا و بهجی رفتم و اوقات خوشی گذراندم و همه اطوار مختلفه او را  در زندگانی دیدم.

در آنجا دریافتم که از روزی که بهاء و کسانش را به عکا کوچاندند، [ به ظاهر] روش و آیین مسلمانی را مانند نماز و روزه نگه می دارند و خود را به مردم، مسلمان می شناسانند و پیرو روش حنفی می نمایند و هر آدینه عبدالبهاء به مسجد می رود و پشت سر پیشوای مسلمانان، مانند دیگران  نماز می خواند.

در مدت اقامتم در حوار عبدالبهاء ، به واقعیاتی تلخ از فساد زندگی بهائیان، ازجمله نزدیک ترین خویشاوندان و اعضای خانواده عبدالبهاء پی بردم و یا بی واسطه ، اینها را مشاهده کردم اما همه را برای خود توجیه  می کردم... سرانجام روز بازگشت فرا رسید... دو ماه پیش از آنکه عبدالبهاء این جهان را بدرود گوید، روزی در دکان یکی از دوستان نشسته بودم، که نوکر در خانه نزد من آمد و گفت که عبدالبهاء مرا خواسته است. دلم گواهی بدی می داد. چون به نزد عبدالبهاء رفتم او گفت که قصد دارد برای تبلیغ امر بهائی مرا عازم سفر به خارج از فلسطین کند. بسیار ناراحت شدم . او دلداری ام داد و از علاقه متقابلش به من و نیاز به تبلیغ بهائیت و اهمیت آن گفت...

من، با وجود ناراحتی، گفتم چون امر امر اوست ، اطاعت آن بر من واجب است . هنگام خداحافظی برای عزیمت نیز دفترچه یادداشت مرا گرفت و در آن نوشت:

" هوالأبهی، جناب صبحی ،  چون روز روشن باش و مانند چمن از رشحات سحاب عنایت  پر طراوت گرد.! در کمال شوق و شعف سفر نما و در نهایت سرور و طرب بر دریا مرور نما و پیام آسمانی برسان و زبان به تبلیغ بگشا و به نطق بلیغ بیان حجت و برهان کن . از جهان و جهانیان منقطع باش و به بارش نیسان جانفشانی پرورش یاب. چون ابر بهاری از محبت جمال رحمانی گریان شو، و چون چمن از فیض ابر سبحانی خندان گرد. چون چنین گردی، تأییدات ملکوت ابهی پی در پی رسد و توفیقات افق اعلی احاطه کند . و علیک البهاء الأبهی .

عبدالبهاء: عباس.                              
کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
عاشق آسمونی
لحظه های آبی
جاده های مه آلود
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

بچه مرشد!
سیب خیال
****شهرستان بجنورد****
سیمرغ
عشق الهی
آخرین اطلاعات بروز شده
هـم انـدیشی دینـی
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
نسیم یاران
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
xXx عکسدونی xXx
همه چی از هر جا
دانشجوی سیاسی
در حسرت شهادت
هستی مامان
بچه های خاکریز
از فرش تا عرش
جامع ترین وبلاگ خبری
مقاله های تربیتی
Sea of Love
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
زازران همراه اخر
رابطه ی زنان و مردان و حقوق پایمال شده و نشده زنها
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
هامون و تفتان
داستان زندگی من
دهاتی
دنیا همیشه قشنگه!
عاشق امام زمان
وبلاگ شمیم انتظار
شرکت نمین فیلتر
تنهایی من
امین نورا ( پسر سیستان )
عشق طلاست
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بازی دل
زیباترین
خفن سرا
فانوس
در تمنای وصال
دوستانه
موعود

موسیقی وبلاگ