سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هر دانای به دنیا و نادان نسبت به آخرت را دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط امیـــــــــــر مرشدی در 88/9/28:: 5:4 عصر
نقد و بررسی دکتر حسن عباسی بر سریال گمشدگان:
تهیه و تنظیم: رسول عبادی

اشاره: متن زیر مشروح سخنرانی دکتر حسن عباسی درباره نقد و بررسی سریال لاست (Lost) است که سال گذشته در دانشگاه سوره انجام شده است.

گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعه‌ای تلویزیونی است که پخش آن از ?? سپتامبر ???? از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکه‌های خارجی آغاز شد.

این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان یک هواپیما را نشان می‌دهد که از سیدنی استرالیا به مقصد لس آنجلس در حال حرکت بوده که بر فراز جزیره‌ای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط می‌کند.

افراد مختلف این مجموعه هر کدام به عنوان نماینده یک تمدن به شمار می‌روند که مخاطب بعد از دیدن این مجموعه تحت تأثیر القائات فراوانی درباره تمدن‌های مختلف قرار می‌گیرد.

مشروح سخنرانی را در زیر می‌خوانیم:

... اینها با تلویزیون استراتژیک امروزبه جان جهان افتادند. از سینمای استراتژیک عبور کردند. ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون استراتژیک است. امروز در ایران جوانان صرفاً به پای فیلم سینمایی نمی‌نشینند، سریال‌های بالای 40،‌50 قسمت می‌بینند. دانشجوی ما می‌آید می‌گوید سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سریال لاست (Lost) دیدم، زحمت بکش اینها را ببین بگو این استنباط من درست است و شما هم این را می‌بینید؟ سریال‌های 24، فرنس و لاست، دوره‌ای که اینها شروع کردند، با فیلم سینمایی صرف نیست. من فقط ابعاد یکی از این سریال‌ها را اجمالی معرفی می‌کنم، خیلی از شما دیدید. منتهی ملاحظات استراتژیک پشت صحنه فیلم را می‌گویم.

سریال لاست که هم، گمشده معنا می‌دهد و هم گمشده‌ها، داستان یک هواپیمایی است که از سیدنی استرالیا راه می‌افتد برود لس آنجلس بین راه گم می‌شود و سقوط می‌کند، در یک جزیره‌ای می‌افتد پایین مجمع‌الجزایر اندونزی، گوشه‌های اقیانوس آرام. 47 نفر زنده می ماند؛ اولاً آنجایی که سقوط می‌کنند در جزایر هاوایی است که عین بهشت است، یعنی تمام این فیلم کارت پستال است. القای اینکه بهشتی که مدنظر بود، همین است. در این فیلم برای شما یک بهشت ترسیم می شود. بروید در اینترنت ببینید فقط به زبان فارسی درباره این فیلم چه خبر است! اگر افلاطون بود می‌خواست امروز "جمهورش" را بنویسد فیلم لاست را می‌ساخت. اگر سر توماس مور می‌خواست کتاب "اتوپیا" را بنویسد، لاست را می‌ساخت. اگر بیکن بود می‌خواست "آتلانتیس نو" را بنویسد، لاست را می‌ساخت.

جزیره جهانی جزیره‌ای است که اینها در آن گمشده‌اند. 47 نفر باقی ماندند، که اینها افراد و عناصری هستند از مکان‌های مختلف جمع شدند. این 47 نفر را به تمدن‌های مختلف در کره زمین تقسیم کرده‌اند.

از تمدن اسلامی با یک میلیارد و 300 میلیون نفر یک نفر را آورده است. یک افسر شکنجه‌گر عراقی زمان صدام. اسم‌ آن سعید جراح (Sayid Jarrah) که یک هنرپیشه بسیار فاسد آمریکایی است. این هنرپیشه یک رگش هندی است، یک رگش غربی است، همانند سلمان رشدی؛ این در زندگی خانوادگی‌اش یکی از فاسدترین هنرپیشه‌های غرب است. یعنی بک‌گراندی که مخاطب از او دارد، این را انتقال می‌دهد به جامعه اسلامی. یعنی نماینده‌‌‌ی یک میلیارد و 300میلیون مسلمان، در آن جزیره جهانی این آدم است.

نماینده ‌کل 2میلیارد نفر شرق، یعنی چینی‌ها، ژاپنی‌ها، ویتنامی‌ها، لائوسی‌ها و کره‌ای‌ها، یک زوج کره‌ای هستند.

برای تمدن آمریکای لاتین که اسپانیولی زبان هستند یک زنی را در فیلم به نام آنالوسیا (Ana Lucia Cortez) قرارداده‌اند که این زن در خود امریکا در ایالت کالیفرنیا پلیس بوده است.

برای تمدن آفریقایی 3، 4 سیاه پوست گذاشته، اما پنبه کار آنها را زده! یعنی اصلاً حل شدند در فرهنگ امریکایی. می‌ماند بقیه که همه آنگلوساکسون (Anglo-Saxons)هستند.

از روسها یک نفر منفی که یک چشمش بسته است.

از فرانسوی‌ها یک زنی به عنوان نماد فرانسه ایفای نقش می‌کند، بقیه دو قطب اصلی هستند؛ یهود که نماینده اصلی آن بنجامین (Benjamin Linus) است و بازیگر آن اصلاً یهودی است، از یهودیان اشکنازی که قیافه‌اش کاملاً یهودی است و اسمش هم یهودی است. این از یکی دستور می‌گیرد بنام جکوب (Jacob) که ما به آن یعقوب می‌گوییم. یک اسم یهودی است. یعنی پشت صحنه اداره جزیره جهانی، یهود است. بازیگران اصلی همه آنگلوساکسون هستند، همه انگلیسی تبار هستند. یعنی آمریکایی، کانادایی و استرالیایی.

نقش اول فیلم یک آمریکایی است به نام "جک شفرد" (Jack Shephard) یعنی چوپان. مسیحی‌ها معتقدند که هرکسی مسئولیت دارد، چوپان گله است. یعنی از اول صحنه که هواپیما سقوط کرده، چوپانی گله را شروع می‌کند. اسم پدرش "کریستین شفرد" است. کریسیتین ((Christian یعنی مسیحی. چوپان مسیحی. این انسانِ تراز لیبرالیسم است. انسان باکلاس لیبرالها. بلافاصله انسان منفی لیبرالها را معرفی می کند. یعنی ساویر (Sawyer). از داستان "تام ساویر" این عنوان را گرفته است. ساویر، انسان تراز پایین است.

یک پرانتز بازکنم یک دقیقه فلسفه هنر بگویم. در فلسفه هنر می‌گویند که شما باید تراژدی ارائه کنید. هرکس کار هنری می‌کند باید تراژدی بدهد. تراژدی کشمکش بین دو گروه دیونیزوس (Dionysus) و آپولون Apollonius)). آپولون مرد است و نظم ایجاد می‌کند، باصطلاح خوب است. دیونیزوس نماد زن است بی‌نظمی و هرج و مرج را دنبال می‌کند و آشوب و به‌هم‌ریختگی را می‌خواهد. از زمان ارسطو قراربود بین این دو شخصیت کاتارزیس (Catastasis) صورت بگیرد. یعنی انسان تصفیه شود. از تقابل بین این دو مثلاً ما بزرگترین تراژدی را قضیه عاشورا می‌بینیم، می‌گوییم خوب‌ها یک طرف و بدها یک طرف اینها به تقابل رسیدند، تصفیه ما در این صورت می‌گیرد که نگاه کنیم و از آن درس بگیریم. از نیچه به این طرف، فلسفه هنر تغییر می‌کند؛ می‌گوید نظام آپولونی را کنار بگذارید. بچسبید به دیونیزوسی.

نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلویزیون دیدید. این سری فیلم‌ها که اخیراً ساخته می‌شود مثل سریالهای 80 قسمتی و در طول سال می‌بینید، آن مدل که هیچکس در آن قهرمان نیست، همه عوضی هستند، همه کارهایشان بد است. همه از یک سطح بخصوصی به پایین است، این را "هنر دیونیزوسی" می‌گویند. سر افطار مردم می‌روند توالت دستهایشان را خشک می‌کنند، حرفهای زشت و رکیک می‌زنند، صدای مردم را درمی‌آورند. به این می‌گویند هنر دیونیزوسی. یعنی همه چیز بی‌نظمی و بی‌اخلاق. هیچکس انسان تراز ندارد. اصلاً در این فیلم آدم بزرگ نمی‌بینید. یک سریال هم بود شخصیتی داشت به نام "داداشی" که همه بچه پیغمبر بودند. از اول آن شما می‌دانستید بالاخره یک روز همه جمع می‌شوند، همه چیز درست می‌شود، نظم برقرار می‌شود. به آن می‌گویند هنر آپولونی.

این که سریالهای ما جذابیت ندارد و فیلم‌های خوبی نداریم، بدین علت است که آن ابزاری که از آن طرف آوردند بنیادش ایراد دارد. این که یک هنرپیشه زن را گریم کنند این که نمی‌شود هنر. کارگردان‌های ما را جمع کنید یک امتحان فلسفه هنر از آنها بگیرید 99 درصد آنها رد می‌شوند. دلیل اینکه این فیلم اینقدر جذابیت دارد، بدین خاطر است که انسان تراز لیبرالیسم با انسان دیونیزوسی آن، اینگونه نیستند. از صفر تا 100، انسانهای تراز لیبرالیسم را معرفی کرده است یعنی شما هرچه در سرزمین خود بودید آن را رها کنید! در تفکر لیبرالی وقتی آمدی اینجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاه‌های آمریکا وقتی پیاده شوید این جمله نوشته شده است: "آمریکا سرزمین فرصت‌ها". یعنی این سرزمین، سرزمین فرصت‌هاست. اگر پیاده شدی کار نداریم که در دنیای قبل تو چه بودی، بارها در این فیلم این جمله تکرار می‌شود، لذا هرکس امکان دارد استعداد خود را بروز دهد. یعنی لیبرالیسم از صفر آن "ساویر" و 100 آن "جک شفرد" که چوپان اینهاست.

جان لاک (John Locke) پدر لیبرالیسم است. نفر سوم این فیلم جان لاک است. تمام نکات اصلی کتابهای فلسفه لیبرالیسم را درآوردند و در دهان این آدم قرار دادند، درتمام این 86 قسمت. مثلاً جمله معروف دارد که می‌گوید "این تو نیستی که می‌توانی به من بگویی که چکار نمی‌توانم بکنم" ببینید جمله پیچیدگی دارد. این تو نیستی که به من بگویی چکار نمی‌توانم بکنم. این را در این فیلم تا شماره 5 آن 5 بار تکرار می‌کند. یعنی شما از پای فیلم بلند می‌شوید بدون اینکه خودتان متوجه شوید دوره ایدئولوژی لیبرالیسم را گذراندید. اندیشه جان لاک در القای غیرمستقیم کامل متوجه شدید.
نفر بعدی که نقشش خیلی مهم است در این فیلم دزموند (Desmond Hume)، یا دیوید هیوم (David Hume) همان که کانتImmanuel Kant) ) می‌گوید "این مرا از خواب جزمی بیدار کرد" کسی که رسماً می‌گوید من ملحدم؛ یعنی پدر امپریسم (Empiricism) پدر حس‌گرایی، یعنی هرچه در حس و تجربه نگنجید، باورپذیر نیست. پدر فلسفه انگلیس؛ اینقدر علنی اعلام کردند که این جزیره جهانی است، هرکدام از تمدنها یک درصدی دارند اما مدیران این تمدن که با یکدیگر دعوا می‌کنند، انسانهای لیبرال آمریکایی و انگلیسی هستند.

نفر بعدی مجموعه زنهای این فیلم هستند 10 نفر زن اصلی دارد. زن در ادبیات استراژیک یعنی سرزمین (Land) و عقیده(Oponion). مثلاً می‌گوییم مام میهن. عقیده هم تاء تأنیث دارد، مؤنث است. در ادبیات نمایشی زمان یونان می‌گفتند که زن را در تئاتر وقتی می‌آورید یعنی سرزمین و عقیده‌ای که تصرف می‌شود. یعنی در این فیلمها وقتی خانمی سیبی به کسی دیگری می‌دهند، نمادش این است که اجازه می‌دهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف.

شما نگاه کنید 10 زن اصلی که در این فیلم است اولین که مهمترین آنهاست "کیت" (Kate) است. این دختر یک موسیونر(missioner) مذهبی بوده است. فامیلی اصلی او، لیلی اوانجلین (Evangeline Lilly) است. مدتی در فیلیپین بوده که برود موسیونر مذهبی شود. این کانادایی الاصل است.

نفر دوم یک زن آمریکایی است به نام "ژولیت" (Juliet Burke) که این کارش در جزیره که هیچ بچه ای به دنیا نمی‌آید تلاش می‌کند در این جزیره بچه به دنیا بیاورد و هر زنی که حامله شود، می‌میرد. وقتی یهودیان او را می‌آورند این جزیره به خاطر این است که زاد و ولد تمدنی ایجاد کند. زن یادتان باشد نماد سرزمین است. کسانی که تصرف می‌شوند.

نفر سوم اسمش "کلیر" (Claire Littleton)، هنرپیشه استرالیایی است. تنها کسی که در این جزیره حامله است و بچه به دنیا می‌آورد و به‌عنوان تنها تمدنی که زاد و ولد می‌کند و در آینده باقی می‌ماند این زن است و اسم بچه او "هارون" (Aarun) است. هارون در نگاه ما برادر "موسی(ع)" است، در کارکردی که وقتی موسی‌علیه‌السلام می‌رود کوه طور و برمی‌گردد، وقتی اینها گوساله پرست می‌شوند می‌گوید زورم به آنها نرسید. اما در یهود و مسیحیت هارون همان کسی است که "گوساله" را ساخت. تکرار می‌کنم هارون در اندیشه مسیحی و یهودی کسی است که خود سامری است یعنی آن گوساله را ساخت. تا برادرش رفت کوه طور و برگشت همه را گوساله پرست کرد. تنها کسی که در تمدن بشری باقی می‌ماند و از آنگلوساکسون‌هاست، سامری است و می‌نویسند که مسلمانها در قرآن به حرف ما اعتقاد ندارند. می‌گویند هارون، سامری نیست. اما یهود و مسیحیت معتقدند که سامری است. نسلی که باقی می‌ماند از آنگلوساکسون‌ها در نظام تمدن آینده سامری است.

زنبعدی، زنی است به نام "پنلوپه" (Penelope) در اندیشه یونانی یعنی زن وفادار. کسی است که تا وقتی شوهرش اودیسیوس رفت جنگ و برگردد 108 خواستگار داشت، ماند به پای شوهرش. انگلیس کشوری بود که ریخت در دریاها و سرزمین‌ها را گرفت. در این جزیره، کسی که بدون هواپیما آمده باشد، هیوم است. هیوم، پدر فلسفه انگلیس و پنلوپه نماد سرزمین و عقیده انگلیس که نمی‌خواهد غیر از خود هیوم با کس دیگری ازدواج کند، با یک کشتی سه سال دربه در دنبال هیوم می‌آید. زنی وفادار و آخر فیلم هم او افراد را از جزیره نجات می‌دهد. پدرش لرد (Lord) است. انگلیسیها طبقه اشراف دارند. نماد سرزمین انگلیس که به غیر از دیوید هیوم به کسی توجه ندارد.

زن بعدی آنگلوساکسون شانون (Shannon Rutherford) است. هتل هیلتون درتمام دنیا را می‌شناسید. این شخص، دختری داشته که مانکن و بسیار زن فاسدی است. نماد بخشی از زندگی آمریکایی با هیکلی مشابه هیکل باربی، شانون است. این پسر مسلمان، عاشق این می‌شود و در فیلم این القا را می‌کند که انسان مسلمان، فقط در علاقه و تصرف سرزمین غرب فقط حق دارد با بخش "لمپن" سرزمین غرب ارتباط برقرار کند. بسیاری از جذابیتهایی که غرب برای جوانهای ما دارد جدابیتهای بخش لمپنی غرب است، نه جذابیتهای به درد بخور غرب.

زن بعدی یک زن سیاه پوست است به نام "رز" (Rose Henderson). زن پیری است که نماد آفریقاست. آنالوسیا که اشاره کردم نماد آمریکایی لاتین است.

"سان" (Sun) که در زبان انگلیسی خورشید معنا می‌دهد، نماد سرزمینهای شرقی است و دَنیله (Danielle Rousseau)هم نماد سرزمین‌ فرانسه است. نسبت اینها چگونه تعریف می‌شود؟

چرا این فیلم جذابیت دارد و خط تعلیقش را جوانها دنبال می‌کنند؟ تعلیق یعنی پادرهوا بودن. فیلمی اگر تعلیق داشته باشد می‌گویند، کشش دارد. خط تعلیق فیلم به خاطر این 5،6 کاراکتر است.

عشق مثلثی، جک با ساویر نسبت به کیت. یعنی جک که که چوپان اینهاست و انسان لیبرال تراز آنهاست و ساویر که لمپن آن جامعه است (نمی‌آیند در جامعه‌شان فقط بگویند مثلاً ما یک بسیجی معرفی می‌کنیم مطلق انسان دینی است) هنرمند آنها می‌گوید ما لیبرال درجه یک و دو و سه و 88 و درجه 100. ما نمی‌آییم بگوییم بچه مسلمان انسان ایرانی یک، دو، سه تا 100 ما صرفاً می‌خواهیم یک ضرب بگوییم یک نفر مطلق ما است. بعد مردم نگاه می‌کنند که این دست یافتنی نیست. این شهیدی که شما معرفی می‌کنید نمی‌شود به آن رسید، "آسمانی" است. حالا یک فیلمی ساخته می‌شود بنام "اخراجیها" مردم می‌بینند که در جبهه بعضیها پشتک- وارو هم می‌زدند. چرا ما می‌آییم اینگونه برخورد می‌کنیم. طرف می‌آید بین این دو آدم، این زن را قرار می‌دهد، یعنی کیت، عشق مثلثی این دو یعنی خوب و بد تفکر لیبرال، سرزمین کانادا را می‌خواهند تصرف کنند و سرزمین کانادا به این دو گرایش دارد، پیامی که آمریکاییها می‌گویند (چون کانادا را مکانی لمپنی می‌دانند) که می‌خواهد متمایل شود به نماد آمریکا یعنی سرزمین کانادا می‌خواهد تصرف شود از سوی ساویر که آدم پست است. این عشق مثلثی اول.

عشق مثلثی دوم عشق بین جک، با آن یهودی یعنی بنجامین درباره ژولیت آن دکتر آمریکایی است. یعنی اصل سرزمین تمدن اصلی غرب نماد آن می‌شود ژولیت، بنجامین یهودی تا الآن دنبال او بوده است، برای تفکر یهود رقیب پیدا شده است، یعنی تفکر آمریکایی. آن صحنه‌ای که با هم شطرنج بازی می‌کنند جک و یهودی آن نماد این است که شطرنج بازی می‌کنیم تا جزیره را تصرف کنیم. مدیریت بر این جزیره، او می‌گوید "جزیره من" یعنی آن فرد یهودی می‌گوید دنیا برای من است، من شما را از این جزیره‌ام بیرون می‌کنم و جک می‌ایستد روبه روی او و آخر آن به توافق می‌رسند.

در آخرین قسمت این فیلم وقتی همه از جزیره فرار می‌کنند، می‌روند آمریکا دوباره مجبور می‌شوند برگردند که پیام آن این است که از اتوپیا و مدینه فاضله‌ی لیبرال هیچکس نمی‌تواند فرار کند، هرکجا بروید باید برگردید. ایدئولوژی متفاوتی وجود ندارد. آقای ژوزف استیک‌لیتس وقتی می‌گوید نئولیبرالیسم دوره آن تمام شد یا فرانسیس فوکویاما می‌گوید نابود شده است، در این فیلم این خبرها نیست، حرف اول و آخر شده لیبرالیسم و این جزیره و بهشت همین وضع موجود است و باید برگردیم. نیمه شعبان امسال مقام معظم رهبری فرمود: "منتظر کیست؟ کسی که به حفظ وضع موجود قانع نیست" در این فیلم برعکس است. می‌گوید که وضع موجود همین جزیره جهانی است و شما هیچ راه دیگری ندارید، اگر از اینجا بیرون بروید دوباره باید برگردید. دو نفری که توافق می‌کنند برگردند همین دو رئیس هستند، یعنی بنجامین یهودی و جان لاک. بالای سر چه کسی؟ بالای سر جنازه جک شفرد، بالای سر جنازه جان لاک. آخرین پلانی که در این سریال می‌بینید این است.

بین انسان تراز پایین لیبرال و انسان تراز بالای لیبرال دعوا بر سر سرزمین است. یعنی کیت نماد کانادا، دعوا بر سر خود اصل آمریکا یعنی سرزمین اصلی آنگلوساکسون‌ها، دعوا بین یهود، یعنی بنجامین و جک است. این عشق دوم بود.

عشق سوم عشق مثلثی زن کره‌ای با شوهرش و با فاسقش که علاقه به آمریکا دارد.

عشق بعدی عشق پنلوپه به همان دزموند که همان دیوید هیوم است که موجب تعلیق فیلم است.

عشق بعدی عشق سعید یعنی فرد مسلمان به زن آمریکایی که شانون(Shannon) است که نشان می‌دهد مسلمانان نمی‌توانند سرزمین آمریکا را تصرف کنند و از آنها بچه دار شوند. از پیوند تمدن اسلامی با تمدن غربی بچه‌ای به دنیا نمی‌آید آن یک نفر هم که از بیرون تمدن انگلوساکسون علاقه داشت کشته می‌شود وسط فیلم. یعنی این زن را حذف می‌کنند، یعنی اثری نماند از اینها که یکی ازآنها تصرف می‌شود و بچه‌ای که قرار است تمدن دورگه بوجود بیاورد.

عشق آنالوسیا به ساویر است. یعنی تمدن لمپنی یعنی آمریکای لاتینی‌ها، عشقشان به تمدن لمپنی آمریکاست. عشق رز به همسر آنگلوساکسونش است. شما صحنه‌ای که در این فیلم می‌بینید، صحنه علاقه این پیرزن سیاه پوست به یک شوهر پیرمرد سفیدپوستی است. القا می‌کند که این دو نفر را می‌بینید چقدر به هم علاقه دارند این زن تمدن آفریقایی بوده در جوانی‌هایش علاقه مند شد به تمدن سفیدپوست آغوشش را بازکرده و تصرف شده. حالا ببینید چه در فراغ همدیگر عین دو مرغ عشقی که از هم دور می‌افتند مریض می‌شوند.

عشق دَنیله، این فرانسوی قبلاً زن بنجامین بوده و از او دختری دارد به نام "الکس" (Alex). پیامی که در این فیلم القا می‌کند این است: اولاً تمام آدمهای این فیلم حرامزاده است، یعنی در هر قسمت، گذشته این افراد جزیره را بررسی می‌کند، تمام آدمهای این فیلم حرامزاده هستند از جمله این بچه‌ای که در این جزیره به دنیا می‌آید. یعنی به کلیر می‌گویند این بچه پدرش کیست؟ می‌گوید من اوپن (Open) هستم، فکرم باز است. خیلی امروزی هستم. یعنی چی پدرش کیست؟ یعنی تمدن حرامزاده. تمام کاراکترهای این فیلم همه حرامزاده هستند. زندگی آنها را نشان می‌دهد.

در آمریکاآمارهای رسمینشان می‌دهدبین 54 تا 56 درصد از بچه هایی که به دنیا می‌آیند پدرشان معلوم نیست چه کسانی هستند، اخیراً در شمال غرب آمریکا نیویورک، بوستون تا خود واشنگتن دادگاه‌هایی به وجود آمده که مجوز می‌دهد به پدرها که بروند فرزندان خود را تست ژنتیک کنند تا معلوم شود که بچه متعلق به خودشان است یا نه، کار به این افتضاح کشیده آمار غیررسمی فقط متعلق به خود فرانسه 92% است، یعنی92% از بچه‌هایی که در فرانسه به دنیا می‌آیند پدرانشان معلوم نیست که چه کسانی هستند! یعنی یک تمدن زنازاده؛ حالا پیام جامعه لیبرال در این فیلم این است که این بهشتی که می‌بینید وجود دارد، هیچ کدام از این آدمها سرجای خودشان نیستند. البته در این فیلم کشیش مسیحی که سیاه پوست است و آفریقایی است یک گانگستر قاچاقچی مواد مخدر است که هارون را غسل تعمید می‌دهد.

پیام دوم فیلم این است که نئولیبرالیسم آخرین راه است. بشر هیچ راهی ندارد. در این فیلم سهم هر تمدن را روشن کرده است، می‌گوید در این جزیره جهانی مسلمانها فقط تابعند. باید ما به آنها بگوییم. یعنی آن سفیدپوستها می‌گویند تو کجا برو کجا بیا، برای سیاه پوستها، چینی‌ها، ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها تصمیم می‌گیرند. تنها کسانی که تصمیم می‌گیرند برای سرنوشت جزیره آنگلوساکسون‌ها هستند. خود به خود کسی که این فیلم را می‌بیند به او القا می‌شود که اگر رفت در سازمان ملل بنشیند تا آگلوساکسون‌ها برای او تصمیم بگیرند.

پیام بعدی فیلم این است که جزیره جهانی همان بهشت لیبرالیسم است که بشر راه برون رفتی برای آن ندارد (حفظ وضع موجود) و اگر رفته باید برگردد. اتوپیاگرایی و مدینه فاضله لیبرالیسم را به بهترین نحو نشان می‌دهد. ببینید اصل بحث مردم‌سازی، دولت سازی و نظام‌سازی است. در این 47 نفر اینقدر اینها قشنگ تمرین نظام سازی کردند، می‌گویند مردم چینی(Nation bulding)، دولت سازی (State bulding)، تمدن سازی (System bulding) به دو روش صورت می‌گیرد یا مردم از ترس دور هم جمع می‌شوند یا از سر محبت اینها از ترس مشکلاتی که در جزیره وجود دارد دور هم جمع می‌شوند، از سر محبت بین آنها علاقه‌های عاطفی به وجود می آید، ملات رابطه‌شان می‌شود. لذا در عراق اصلی‌ترین مسئله‌شان دولت چینی است.

علوم استراتژیک، سه کار اصلی می‌کند، دولت چینی، مردم‌چینیونظام‌چینی. در افغانستان ملت سازی می‌کنند، کتابهای جدید فوکویاما را ببینید. در عراق دولت چینی می‌کنند. در لبنان و فلسطین دولت چینی می‌کنند. ما با آمریکاییها رقابت می‌کنیم، آمریکا در لبنان یک دولت به وجود آورده است یک شق‌ آن جریان حزب‌الله است. در فلسطین یک دولت آنها به وجود آوردند که ابومازن است، در کرانه باختری یک دولت به وجود آمده که جریان اسلامگراست و در نوار غزه است. یعنی این حکومتها دو سر دارند. در جمهوری آذربایجان، پاکستان، افغانستان و عراق اینها دارند دولت چینی- ملت چینی می‌کنند.

در این فیلم روش‌های دولت‌چینی، ملت‌چینی توسط اینها را به خوبی نشان می‌دهد. گروه دیگری از اینها که افتادند گوشه‌ای از جزیره، همه لت و پار می‌شوند، یعنی نمی‌توانند دولت چینی کنند. آنهایی که لیدر آنها اسپانیایی است. اما جک شفرد که چوپان اینهاست وقتی تهدید می‌شود 4 اسلحه در هواپیما بوده است. یک زن را صدا می‌کند که پلیس بوده است. می‌گوید می‌خواهیم ارتش راه بیندازیم، چه چیزی نیاز داریم؟ خودش بخش سیستم بهداشت و درمان را راه می‌اندازد، سیستم شکنجه راه‌ می‌اندازد.

فرد مسلمان را می‌گذارند که ساویر را شکنجه کند، همه وسایل را جمع کرده بود، نمی‌داد؛ یکی از اینها آسم دارد، ساویر وسایل این را می‌گرفت و از آنها باج می‌خواست. او را سیستم امنیتی و شکنجه گر این گروه می‌گذارند. ببینید دولت چینی ملت چینی نشان می‌دهد که آمریکاییها و انگلیسیها چقدر در این قضایا مسلط هستند. سیطره آنگلوساکسون‌ها بر جزیره جهانی را نشان می‌دهد، تقابل و همکاری آنگلوساکسون‌ها و یهود در مدیریت و سیطره جهان؛ تمام این فیلم بنجامین یهودی با جک ضد و دشمن هم هستند. یک موقع این اسیر اینها می‌شود، یک موقع آن اسیر اینها می‌شود. اما آخر سر غده‌ی در کمر یهودی را همین دشمن معروف یعنی جک درمی‌آورد. درواقع می‌گویند برای مدیریت بر جهان همکاری ما یعنی یهودی‌ها با آنگلوساکسون‌ها ضروری است.

در این فیلم و در این جزیره یک عدد رمزی وجود دارد که باید صفرش بکنند. عدد "108" مدام این کنتور می‌اندازد یک تأسیساتی زیر جزیره پیدا می‌کنند که اگر این کار را انجام ندهند جهان منهدم و متلاشی می‌شود. آن عدد 108 را وقتی در سایت اصلی فیلم لاست می‌بینید، می‌گویند این عدد را از بودا گرفته‌اند.

در اندیشه بودائیسم و هندوئیسم 108 گناه وجود دارد. یعنی هرکدام یک دقیقه است و هر 108 دقیقه یکبار باید اینها رمزی را وارد کنند که جهان منهدم نشود. چه کسی قبلاً پای کامپیوتر بود؟ هیوم ملحد انگلیسی، از اینجا به بعد جان لاک و جک می‌نشینند پای کامپیوتر کارشان این است که هر 108 دقیقه که این کنتور می‌اندازد یعنی هر 108 باری که بشر یک دور همه گناهان را انجام می‌دهد اینها هستند که نمی‌گذارند جهان متلاشی شود. القا از این آشکارتر؟ در هیچ کار سینمای اینها انجام نداده بودند.

یک آدم دارند العیاذبالله امام زمان آنهاست. در این فیلم یک فیزیکدان آوردند که فارادی (Dan Faraday)است. کاملاً المانها اصلی است. در خود این دائرة‌المعارف فیلم هم در اینترنت هم گفته‌اند همان فرادای فیزیکدان معروف انگلیسی است. وقتی که اینها می‌آیند در جزیره پیاده می‌شوند با همان زن مردم شناس با چتر سقوط می‌کنند، می‌آیند در فیلم یک موشک از روی کشتی تست می‌کنند، یک موشک کوچک آزمایشی که به جزیره برخورد کند. ساعت می‌گیرد می‌بیند دودقیقه اختلاف ساعت دارد. یک دقیقه و 30 ثانیه باید می‌آمده، 3دقیقه و 30 ثانیه می‌آید، همانجا متوجه می‌شوید این جزیره وجود ندارد، اصلاً در عالم برزخ است؛ یعنی از زمان عبور این جزیره وقتی که این موشک دو دقیقه اختلاف داشته است. وقتی گروه اول با هلی‌کوپتر می‌رود هیوم هم همراه آنها است، هیوم وقتی از زمان عبور می‌کند و وقتی برمی‌گردد درعالم واقع، ذهنش به هم‌ می‌ریزد. مثل کامپیوتر که می‌ریزد به هم، فارادای تلفن را به دست مرد عرب می‌دهد و بعد امامت می‌کند بر زمان.

ببینید ما یا در زمان هستیم مثل ما. بعضی‌ها با زمان هستند و بعضی‌ها بر زمانند. فارادای در این فیلم بر زمان است. چطور؟ تلفن را دستش می‌گیرد به دیوید هیوم می‌گوید بیا او را می‌برد 16 سال پیش. از لندن برو آکسفورد بیا در فلان طبقه و فلان کلاس و او را در کلاس خودش می‌برد. 16 سال پیش همین معادلات جزیره را طرح می‌کرده است. یعنی "بدون زمانی" تلقی که ما از امام زمان داریم این است که امام در زمان نیست که مثل ما شامل زمان باشد. امام با زمان هم نیست، امام بر زمان است. بقدری زیبا توانسته این امامت بر زمان را توسط این آدم القا کند که شما به سادگی متوجه می‌شوید آنها امام زمان دارند. یعنی غولی مثل دیوید هیوم معادلاتش ریخته به هم حالا تلفن را می‌دهد دستش بعد هدایت می‌کند از زمان فعلی به 16 سال پیش آرام آرام می‌گوید بیا اینجا بعد می‌بیند همین زمان فعلی است. یعنی این معادله ذهنی او را با تماس تلفنی درست می‌کند.

سینمای استراتژیک ناتوی فرهنگی در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و دوره جدید هردفعه یک پیام داشت؛ اگر یک روز جیمز باند را در مقابل شوروی می‌ساختند اگر علیه سیستم هسته‌ای مس‌ساختند الآن مسئله‌شان تروریسم و اسلام‌هراسی و مواجهه با اینکه اسلام تمدن سازی نکند.

انگاره‌هایی که اسلام با آنها تمدن سازی می‌کند "تقوا"، "حیا"، "ایمان" و "یقین" است. در این فیلم‌ها هر چهار انگاره، مورد هجوم قرار می‌گیرد. من برای اینکه نقد فیلم لاست را جاهای مختلف انجام می‌دهم، دوبار مجبور شدم کامل ببینم و ابعاد مختلف آن را ارزیابی کنم. واقعاً اگر ما یک روز جوانانمان در هنر سینما به جایی برسند که جامعه آرمانی موردنظر جمهوری اسلامی و اسلام و انسانهای تراز اسلام و قرآن را با این ابعاد و هنر بتوانند انجام دهند، اندازه میلیونها جلسه سخنرانی و هزاران منبر و صدها کتاب ارزش دارد. ولی لیبرالیسم آمده حیازدایی، مقابله با تقوا، اصالت خرافه و جادو، تثبیت اینکه شما هر 108 گناه را انجام دهید ما آنگلوساکسون‌ها نشستیم پای آن و دنیا را رِست می‌کنیم، صفر می‌کنیم تا از نو شروع شود.

همان کاری که در فیلم کنسانتین(Constantine)، لوسیفر (Lucifer) انجام داد. یعنی پزشک به کنسانتین گفت اگر اینگونه سیگار بکشی ریه‌ات نابود می‌شود و می‌میری، تو سرطان گرفتی، در آخر فیلم کنسانتین، لوسیفر دست کرد در ریه‌های این تمام لجن‌ها و دود ریه‌اش را بیرون آورد. یعنی تو به آن اینکار را بکن و این کار را نکن‌ها گوش نکردی راحت باش من لوسیفر آخرمی‌خواهم گناهانت را ببخشم، اینجا در این فیلم القا می‌کند که 108 گناه را که هر بار بشر انجام می‌دهد یک دور این صفر می‌شود، یعنی آنگلوساکسون‌ها دوباره کنتور حرکت جهان را می‌زنند.

فضای کلی سینمای ناتوی فرهنگی القای بی حیایی است(Porn). فقط در دو سال قبل آمریکایی‌ها 35میلیون وب‌سایت پورن ثبت شده داشتند. یعنی آن تعداد وب‌سایت پورن و تصاویر مستهجنی که قبلاً ثبت شده هیچ، از دو سال پیش 35 میلیون وب سایت ثبت شده است. دفاع از همجنس‌گرایی و موارد از این قبیل، مگر غیر از این بود که قوم لوط بخاطر همین چیزها از هم پاشید.

پس سینمای ناتوی فرهنگی در یقین زدایی و ایمان زدایی و حیازدایی و تقوا زدایی پایه اصلی را دنبال می‌کند. پیام آن مثل فیم لاست این است که بهشت موعودی که گفته شده همین لیبرالیسم است. ببینید که تصاویر چقدر کارت پستالی است و شما راه برون رفت از این ندارید. اما یادتان باشد جوانهای مختلف جهان شما نمی‌توانید هیچ زن آنگلوساکسونی یعنی سرزمین و تفکر و تمدن آنلگوساکسون را صاحب شوید. در این فیلم در ماجرای آن پسر عرب، نه فقط دختر آمریکایی را می‌کشند که اینها با همدیگر علاقمند شدند، بچه دار نشوند، تمدن اسلامی نتواند حتی جزئی از آن قسمت لمپنی تمدن غرب را هم اشغال کند، بلکه خود نامزد این که یک دختر عراقی بود و زمان صدام انقلابی بود و شکنجه می‌شد، توسط خود اینها کشته می‌شود، یعنی در قسمت‌های آخر فیلم حتی خود تمدن اسلامی که نماینده آن، این آدم لمپن صدامی می‌شود، خود این از مسلمانها نیز نمی‌تواند زاد و ولد داشته باشد و ادامه دهد. اما تمدن آنگلوساکسون دارد، یعنی آن دختر کره‌ای برمی‌گردد سرزمین خودش و بچه دار می‌شود. پس بقای تمدنی را چگونه می‌بینند؟ ‌با نگاه نئولیبرالیسم.

دوست داشتم در این سینماگرهای ما یکی وجود داشته باشد مثل این، یک فیلم درست کند. مثلاً فرض کنید یک کاراکتری مثل "باربی" بیاید عاشق یک پسر ایرانی شود و پیام اینگونه بدهد. نه تنها نیست، بلکه ضربه آخری که زدند این بود که یک هنرپیشه ایرانی بازی کرده بود با بازی دی کاپریو. از این دلم می‌سوزد من 4 سال پیش در حوزه علمیه کلاس داشتم سر برخی از کلاسها خبرنگارها هم می‌آمدند.

من فیلمی را در سینما دیدم به نام "جایی دیگر" همین خانم بازی کرده بود. من اعتراض کردم خبرگزاری های مثل مهر، فارس این را منعکس کرد که فیلم جایی دیگر این فیلم در سینمای استراتژیک است و بسیار خطرناک است. فیلم جایی دیگر ماجرای فرار چند ایرانی بود به یک جزیره که یکی بیاید اینها را خارج ببرد. یک آدم دو جنسیتی است یک آدم سیاسی است که از شوهرش فرار کرده این خانم در فیلم یک دختر جنوبی است که حامله شده معلوم نیست که چه کسی حامله اش کرده برای اینکه بچه اش را سقط نکند از ترس خانواده‌اش فرار کرده که از اینجا بیرون رود. یکی از هنرپیشه‌ها باصطلاح روشنفکر در این فیلم هست که این فرد قبلاً جبهه می‌رفته عکاس بوده در جنگ. یعنی کسی که وقایع جنگ را ثبت می‌کرده این در فیلم می آید می شود محافظ و مراقب دختر. یعنی کسی که به این دختر نماد سرزمین و عقیده تجاوز کرده این را بچه دار کرده و این سرزمین و عقیده نمی‌خواهد این چیزی را که از آن حامله شده زمین بگذارد.

وقتی می‌خواهد از اینجا بیرون رود و از کشور فرار کند حالا چه کسی محافظش می‌شود کسی که از این سرزمین دفاع می‌کرده. لحظه دفاع مردم این سرزمین ثبت می‌کرده و خون دادن آنها که به عنوان اینکه مام میهن و زنان میهن عقاید را حفظ کنند.

خیانت فرهنگی که افراد این فیلم، آن را ساختند و پخش کردند و آمریکایی بودن آنها امروز که فیلم جدید این خانم را ساخته شده رو می‌شود که همه با هم خواب بودند.


کلمات کلیدی :
نظر

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
عاشق آسمونی
لحظه های آبی
جاده های مه آلود
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

بچه مرشد!
سیب خیال
****شهرستان بجنورد****
سیمرغ
عشق الهی
آخرین اطلاعات بروز شده
هـم انـدیشی دینـی
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
نسیم یاران
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
xXx عکسدونی xXx
همه چی از هر جا
دانشجوی سیاسی
در حسرت شهادت
هستی مامان
بچه های خاکریز
از فرش تا عرش
جامع ترین وبلاگ خبری
مقاله های تربیتی
Sea of Love
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
زازران همراه اخر
رابطه ی زنان و مردان و حقوق پایمال شده و نشده زنها
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
هامون و تفتان
داستان زندگی من
دهاتی
دنیا همیشه قشنگه!
عاشق امام زمان
وبلاگ شمیم انتظار
شرکت نمین فیلتر
تنهایی من
امین نورا ( پسر سیستان )
عشق طلاست
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بازی دل
زیباترین
خفن سرا
فانوس
در تمنای وصال
دوستانه
موعود

موسیقی وبلاگ