مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (علیهالسلام) از خراسان به بغداد نقل مکان می کند و برای زیر نظر داشتن امام جواد(علیهالسلام) ایشان را به بغداد فرا می خواند. یکی از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدینه این بوده است که امام در نزدیکی او باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامی حرکات و روابط امام (علیهالسلام) را که برای مأمون حساسیت برانگیز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.
روشی که پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (علیهالسلام) نیز اتّخاذ کرده بود. دوره امام جواد با سانسور شدید زندگی ایشان از جانب خلفای جابر عباسی همراه است .
انتقال امام از مدینه به مقر حکومت خلفای عباسی – بغداد – تزویج
متن تاریخی میگوید: "چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (علیهالسلام)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه کند. پس زمانی که از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (علیهالسلام) نامه نوشت و تقاضا کرد آن حضرت با احترام و اکرام به بغداد بیایند.
پس هنگامی که امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبل از دیدار امام برای شکار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضا امام جواد (علیهالسلام) افتاد که در میان کودکان بود، تمامی کودکان از سر راه گریختند جز او.
مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردی؟
امام فرمودند : نه گناهی داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا برای تو راه بگشایم. از هر جا میخواهی عبور کن.
مأمون گفت : تو چه کسی باشی؟
امام: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) هستم.
مأمون: از علوم چه میدانی؟
امام: اخبار آسمانها را از من بپرس.
مأمون در این هنگام، در حالی که یک بازِ ابلق (سفید و سیاه) برای شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوی و آن سوی نگریست، شکاری ندید، ولی باز همچنان در صدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت.
باز به طرف آسمان پرید تا آنکه ساعتی از دیدگان پنهان شد و سپس در حالی که ماری شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه ای مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش کرد و گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.
سپس باز گشت و ابن الرّضا (علیهالسلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمانها چه میدانی؟
امام فرمود: بلی، حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خدای جهانیان، که بین آسمان و فضا، دریائی است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایی هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهای ابلق آنها را شکار میکنند و علما را بدان می آزمایند.
مأمون گفت: راست گفتی تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مرکب سوار کرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج کرد.
نقد و بررسی این رویداد
در اینجا به اموری چند اشاره میکنیم:
الف: بنابر آنچه از ماجرا برمیآید، هنگامی که مأمون از امام پرسید:
ب: در این روایت، که در آن آمده است: کودکان بازی میکردند و او با آنها ایستاده بود تا اینکه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود که امام جواد (علیه السلام) در آن هنگام با کودکان بازی میکرده است، و پذیرفتن چنین مطلبی ممکن نیست زیرا بازی کردن در شأن امام نبوده است .
در مورد اوّل باید گفت: اینکه امام در جایی که چند کودک هم در آنجا بوده ایستاده باشد به معنای این نیست که ایشان با آن کودکان بازی میکرده اند، وگرنه روایت به بازی کردن او تصریح میکرد و به این جمله که: با کودکان بود، بسنده نمیکرد.
حتّی این که امام عمداً با کودکان و در جمع آنان باشد هم در متن روایت نیست. پس شاید امام مقابل منزل خود ایستاده بوده و اتفاقاً کودکان هم در آنجا بودهاند. بلکه بعید نیست که امام در میان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم کودکانه شان آنان را تعلیم و ارشاد کند و مفاهیم انسانی را بدانان بیاموزد. ما در زندگی خود نیز نمونه های بسیاری از آموزش کودکان را می بینیم، که با افق استعداد و فهم آنان مناسب است.
به هر حال، یقیناً، بودن امام با کودکان، برای بازی کردن نبوده است. روایت علی بن حسان واسطی که چند وسیله مخصوص سرگرمی کودکان را از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ کند، شاهد بر این مطلب است. او میگوید: بر او وارد شدم و سلام کردم، با چهره ای حاکی از ناخوشایندی جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیک شدم و آن وسائل را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهی خشم آلود به من کرد و، سپس گفت: "خداوند مرا برای اینها نیافریده است، مرا چه به بازی کردن؟!"
پس از او طلب بخشودگی کردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بیرون شدم.
همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان جمّال که درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: " صاحب و متولّی این امر به لهو و لعب نمیپردازد"
ج: با بررسی این رویداد میبینیم این واقعه چه در مورد موضع امام جواد (علیه السلام) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد میباشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده میکنیم:
خلیفه، که از اولین و سادهترین ویژگیهایش این بود که همواره ابّهت و جلال فرمانروایی خود را حفظ کند، نمیبایست برای یک امر عادّی، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شکار باز گردد، به خصوص که این کودک با همسالان خود (که در نقل مذکور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمیتوانست مسأله آفرین باشد)! بلکه باید مسألهای بزرگ و موضوع مهمّی که با پایههای حکومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیک دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بی سابقه و هیجانی و برای امتحان کردن کودکی که با همسالان خود محشور است!، واداشته باشد.
این ماجرا اگر نشانه چیزی باشد، نشانه این است که در حقیقت مأمون در پی این بوده است که ادّعای ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّی که آن را از طریق پدرانشان، از رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلم)، از خدای سبحان آموخته اند، باطل و ناصحیح جلوه دهد.او با اینکه پیش از این، چنین تلاشی را در برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه کرده بود و شکست خورده بود، ولی این بار، شاید با دیدن خردسالی امام جواد (علیهالسلام)، بسیار بعید میدانست که آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفی را که در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم میشود، کسب نموده باشد.
در اینجا یک سؤال به ذهن میرسد و آن اینکه اگر این کودک خردسال نتواند به پرسشی در مورد یک موضوع غیبی - به تمام معنی کلمه - پاسخ کافی و شافی بدهد، مأمون چه عکس العملی از خود نشان میدهد؟آیا همانطور که در نقل گذشته آمد که گفت: (امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است) ، او را میکشد، تا در تمام سرزمینهای اسلامی بین همه مردم منتشر گردد که علّت قتل این کودک این بوده است که جرأت یافته، مدّعی علم به چیزی شده است که از جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین علمی را در او و در فرزندان پس از او و حتی در پدرانش ،
چرا که هدف اول و آخر او این بود که وجود چنین علمی را در آنان تکذیب و انکار کند، همچنانکه در سخنی که خطاب به امام گفت: راست گفتی، پدر، جدّ و خدایت راست گفتند،
یا اینکه او را به قتل نمیرساند و آن کلام که گفته بود: (امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است) به طوری ناگهانی بر زبان او رانده شده، و منعکس کننده موضع سیاسی حساب شده و مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرک نیست و تصمیم نهائی او در مورد آن حضرت نمیباشد؟
بلکه او را به همان حال تهی از مفهوم امامت و ویژگیهای آن نگه میدارد تا در هر شرایط و احوالی، چون سندی قوی و حجّتی قاطع باشد در برابر هر کسی که بخواهد برای او مدّعی امامت شود. و به این ترتیب کارش پایان پذیرد. و به صورت طبیعی و بدون هیچ زحمت و مشقّتی، پیروان و دوستدارانش پراکنده گردند و جمعیتشان نابود شود؟
در این احوال میبینیم امام جواد(علیه السلام) در مناسبتهای بسیاری اظهار میداشت که دارای علم امامت است، علمی که از پدرانش علیهم السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله
برگرفته از