سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مقصود از روزی گوارا، دانش است . [امام باقر علیه السلام درباره این کلام خدای متعال «و ما آنها را از چیزهای گوارا روزی دادیم»فرمود]


ارسال شده توسط امیـــــــــــر مرشدی در 88/8/28:: 12:56 عصر
به مناسبت سالروز شهادت جواد الائمه
امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کدامیک در گرو ظاهر و کدام یک از این دام ها رسته اند.

مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (علیه‌السلام) از خراسان به بغداد نقل مکان می کند و برای زیر نظر داشتن امام جواد(علیه‌السلام) ایشان را به بغداد فرا می خواند. یکی از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدینه این بوده است که امام در نزدیکی او باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامی حرکات و روابط امام (علیه‌السلام) را که برای مأمون حساسیت برانگیز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.

روشی که پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (علیه‌السلام) نیز اتّخاذ کرده بود. دوره امام جواد با سانسور شدید زندگی ایشان از جانب خلفای جابر عباسی همراه است .

انتقال امام از مدینه به مقر حکومت خلفای عباسی – بغداد – تزویج دختر مامون به امام که حکم جاسوسی تمام وقت در خانه امام را داشت گوشه ای از محدودیت های زندگی امام جواد در بغداد است .با این اوصاف زندگی ائمه اطهار همچون آفتابی است که هیچگاه در پس ابر باقی نخواهد ماند واشعه های گرما بخش آن به جویندگان حقیقت خواهد رسید . در زیر داستان کوتاهی از زندگی این امام همام به همراه نقد آن نقل می شود تا آیینه کوچکی باشد که آفتاب را با همه عظمت در دل کوچک خود باز نماید .

متن تاریخی می‏گوید: "چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (علیه‌السلام)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه کند. پس زمانی که از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (علیه‌السلام) نامه نوشت و تقاضا کرد آن حضرت با احترام و اکرام به بغداد بیایند.

پس هنگامی که امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبل از دیدار امام برای شکار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضا امام جواد (علیه‌السلام) افتاد که در میان کودکان بود، تمامی کودکان از سر راه گریختند جز او.

مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردی؟

امام فرمودند : نه گناهی داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا برای تو راه بگشایم. از هر جا می‏خواهی عبور کن.

مأمون گفت : تو چه کسی باشی؟

امام: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) هستم.

مأمون: از علوم چه می‏دانی؟

امام: اخبار آسمان‏ها را از من بپرس.

مأمون در این هنگام، در حالی که یک بازِ ابلق (سفید و سیاه) برای شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوی و آن سوی نگریست، شکاری ندید، ولی باز همچنان در صدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت.

باز به طرف آسمان پرید تا آنکه ساعتی از دیدگان پنهان شد و سپس در حالی که ماری شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه ای مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش کرد و گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.

سپس باز گشت و ابن الرّضا (علیه‌السلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمان‏ها چه می‏دانی؟

امام فرمود: بلی، حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خدای جهانیان، که بین آسمان و فضا، دریائی است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایی هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهای ابلق آنها را شکار می‏کنند و علما را بدان می آزمایند.

مأمون گفت: راست گفتی تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مرکب سوار کرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج کرد.

در جای دیگر قسمت آخر ماجرا بدین صورت آمده است:... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آزمایش می‏شوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختی دراز در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش ام ‏الفضل را به او تزویج کند . با عبارات دیگری نیز این نقل آمده است.

نقد و بررسی این رویداد

در اینجا به اموری چند اشاره می‏کنیم:
الف: بنابر آنچه از ماجرا برمی‏آید، هنگامی که مأمون از امام پرسید: تو چه کسی باشی؟ تجاهل کرده و خود را به نادانی زده نه اینکه واقعاً امام را نمی‏شناخته است، زیرا امام جواد (علیه السّلام) دو سال جلوتر (یعنی در سال 202 ق ) برای دیدن پدر به خراسان رفته بود. که این دیدار در تاریخ بیهق حتی با ضبط مسیر حرکت ، ذکر شده است . بعید است که در آن موقع مأمون آن حضرت را ندیده باشد در حالی که پدرش ولی عهد او بود .

ب: در این روایت، که در آن آمده است: کودکان بازی می‏کردند و او با آنها ایستاده بود تا اینکه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود که امام جواد (علیه السلام) در آن هنگام با کودکان بازی می‏کرده است، و پذیرفتن چنین مطلبی ممکن نیست زیرا بازی کردن در شأن امام نبوده است .

در مورد اوّل باید گفت: اینکه امام در جایی که چند کودک هم در آنجا بوده ایستاده باشد به معنای این نیست که ایشان با آن کودکان بازی می‏کرده اند، وگرنه روایت به بازی کردن او تصریح می‏کرد و به این جمله که: با کودکان بود، بسنده نمی‏کرد.

حتّی این که امام عمداً با کودکان و در جمع آنان باشد هم در متن روایت نیست. پس شاید امام مقابل منزل خود ایستاده بوده و اتفاقاً کودکان هم در آنجا بوده‏اند. بلکه بعید نیست که امام در میان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم کودکانه‏ شان آنان را تعلیم و ارشاد کند و مفاهیم انسانی را بدانان بیاموزد. ما در زندگی خود نیز نمونه ‏های بسیاری از آموزش کودکان را می ‏بینیم، که با افق استعداد و فهم آنان مناسب است.

به هر حال، یقیناً، بودن امام با کودکان، برای بازی کردن نبوده است. روایت علی بن حسان واسطی که چند وسیله مخصوص سرگرمی کودکان را از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ کند، شاهد بر این مطلب است. او می‏گوید: بر او وارد شدم و سلام کردم، با چهره ‏ای حاکی از ناخوشایندی جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیک شدم و آن وسائل را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهی خشم آلود به من کرد و، سپس گفت: "خداوند مرا برای اینها نیافریده است، مرا چه به بازی کردن؟!"

پس از او طلب بخشودگی کردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بیرون شدم.
همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان جمّال که درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: " صاحب و متولّی این امر به لهو و لعب نمی‏پردازد"

ج: با بررسی این رویداد می‏بینیم این واقعه چه در مورد موضع امام جواد (علیه السلام) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد می‏باشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده می‏کنیم:

خلیفه، که از اولین و ساده‏ترین ویژگی‏هایش این بود که همواره ابّهت و جلال فرمانروایی خود را حفظ کند، نمی‏بایست برای یک امر عادّی، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شکار باز گردد، به خصوص که این کودک با همسالان خود (که در نقل مذکور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمی‏توانست مسأله آفرین باشد)! بلکه باید مسأله‏ای بزرگ و موضوع مهمّی که با پایه‏های حکومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیک دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بی سابقه و هیجانی و برای امتحان کردن کودکی که با همسالان خود محشور است!، واداشته باشد.

این ماجرا اگر نشانه چیزی باشد، نشانه این است که در حقیقت مأمون در پی این بوده است که ادّعای ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّی که آن را از طریق پدرانشان، از رسول ‏الله (صلّی الله علیه و آله وسلم)، از خدای سبحان آموخته ‏اند، باطل و ناصحیح جلوه دهد.او با اینکه پیش از این، چنین تلاشی را در برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه کرده بود و شکست خورده بود، ولی این بار، شاید با دیدن خردسالی امام جواد (علیه‌السلام)، بسیار بعید می‏دانست که آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفی را که در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم می‏شود، کسب نموده باشد.

در اینجا یک سؤال به ذهن می‏رسد و آن اینکه اگر این کودک خردسال نتواند به پرسشی در مورد یک موضوع غیبی - به تمام معنی کلمه - پاسخ کافی و شافی بدهد، مأمون چه عکس العملی از خود نشان می‏دهد؟آیا همانطور که در نقل گذشته آمد که گفت: (امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است) ، او را می‏کشد، تا در تمام سرزمین‏های اسلامی بین همه مردم منتشر گردد که علّت قتل این کودک این بوده است که جرأت یافته، مدّعی علم به چیزی شده است که از جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین علمی را در او و در فرزندان پس از او و حتی در پدرانش ، قبل از او، باطل و غیر واقعی نشان بدهد؟

چرا که هدف اول و آخر او این بود که وجود چنین علمی را در آنان تکذیب و انکار کند، همچنانکه در سخنی که خطاب به امام گفت: راست گفتی، پدر، جدّ و خدایت راست گفتند، تلویحاً به اینکه امام حقیقتاً دارای علم خاصّی است ، و آن را از پدرش ، جدّش و از خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود.

یا اینکه او را به قتل نمی‏رساند و آن کلام که گفته بود: (امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است) به طوری ناگهانی بر زبان او رانده شده، و منعکس کننده موضع سیاسی حساب شده و مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرک نیست و تصمیم نهائی او در مورد آن حضرت نمی‏باشد؟

بلکه او را به همان حال تهی از مفهوم امامت و ویژگی‏های آن نگه می‏دارد تا در هر شرایط و احوالی، چون سندی قوی و حجّتی قاطع باشد در برابر هر کسی که بخواهد برای او مدّعی امامت شود. و به این ترتیب کارش پایان پذیرد. و به صورت طبیعی و بدون هیچ زحمت و مشقّتی، پیروان و دوستدارانش پراکنده گردند و جمعیتشان نابود شود؟

در این احوال می‏بینیم امام جواد(علیه السلام) در مناسبت‏های بسیاری اظهار می‏داشت که دارای علم امامت است، علمی که از پدرانش علیهم السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و او از جبرئیل و او از خدای سبحان، فرا گرفته‏اند. از این رو اخبار غیبی بسیار می‏گفت و بالأخره، شک نیست در اینکه بعد از آنچه که در اولین دیدار با امام جواد علیه‌السلام، در داستان شکار باز، بین مأمون و آن حضرت واقع گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقه‏ای که آن حضرت داد، در هم شکست، اهمیت موقعیت در برابرش مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگی کار، یکّه خورد و دانست که ناچار است با کوشش بیشتر و مکر و حیله‏ای شدیدتر، با این مسأله روبرو شود، تا از آینده و سرنوشت حکومت خود وعباسیان مطمئن شود.

برگرفته ازکتاب نگاهی به زندگانی سیاسی‏ امام جواد (علیه السلام)، نوشته علامه جعفر مرتضی عاملی از علمای معاصر لبنان. ترجمه :سیدمحمدحسنی.


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
عاشق آسمونی
لحظه های آبی
جاده های مه آلود
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

بچه مرشد!
سیب خیال
****شهرستان بجنورد****
سیمرغ
عشق الهی
آخرین اطلاعات بروز شده
هـم انـدیشی دینـی
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
نسیم یاران
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
xXx عکسدونی xXx
همه چی از هر جا
دانشجوی سیاسی
در حسرت شهادت
هستی مامان
بچه های خاکریز
از فرش تا عرش
جامع ترین وبلاگ خبری
مقاله های تربیتی
Sea of Love
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
زازران همراه اخر
رابطه ی زنان و مردان و حقوق پایمال شده و نشده زنها
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
هامون و تفتان
داستان زندگی من
دهاتی
دنیا همیشه قشنگه!
عاشق امام زمان
وبلاگ شمیم انتظار
شرکت نمین فیلتر
تنهایی من
امین نورا ( پسر سیستان )
عشق طلاست
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بازی دل
زیباترین
خفن سرا
فانوس
در تمنای وصال
دوستانه
موعود

موسیقی وبلاگ