:
نام فضل الله مهتدی مشهور به "صبحی" از پیشکسوتان ادبیات کودکان و نوجوانان ایران و گرد آورنده قصه های فولکلوریک ، نامی آشنا برای همه ادب دوستان ایران است.
بچه های چند نسل قبل با صدای گرم او و قصه هایش در رادیو بخوبی آشنا هستند. او نزدیک به بیست و دو سال در رادیو علیرغم فشاربعضی از مسئولان رژیم حاکم ( از سال تأسیس رادیو از چهارم اردی بهشت 1319 تا هنگام مرگ در هفدهم آبان 1341) به اجرای برنامه مشغول بود و برنامه اش مقبول همه مردم ایران به شمار می رفت .
از این پژوهشگر ، یازده اثر چاپ شده در زمینه ادبیات و دو اثر در زمینه اتو بیوگرافی و بهایی پژوهی به جا مانده است و چند اثر چاپ نشده.
دیدگاه های او در زمینه زندگینامه و خاطراتش در دو کتاب " کتاب صبحی" و " پیام پدر" آمده است :
1- "کتاب صبحی " ، چاپ اول: 1312 ، تهران، مطبعه دانش
چاپ دوم: 1343 ، تبریز ، کتابفروشی سروش ، قطع رحلی
2- " پیام پدر" ، چاپ اول 1334 ، امیر کبیر ، تهران . 272 صفحه
فضل الله مهتدی ، بهائی زاده ای بود که نسبت به بهائیت تعصب خاصی داشت و مراحل رشد در ساختار بهائیت را تا به آنجا طی کرد که نویسنده و کاتب مخصوص رهبر بهائیان ( عبدالبهاء) گردید و از طرف او بسیارگرامی داشته می شد بطوری که همه جا همراه او بود و در تمام اوقات به عنوان یار همنشین ، او را خدمت می کرد. خود او نوشته است:
" از آن روز که به حیفا رفتم و پس از چندی همدم و همراز عبدالبهاء شدم تا روزی که از آنجا بیرون آمدم گام به گام با او بودم. به دور و بر فلسطین و شهر طبریا ( کانون یهود در آن روز ) رفتیم و بر روی دریاچه "جلیل" کشتیرانی کردیم...
در طبریا ، با عبدالبهاء مکرر به "عکا"و "بهجی" رفتم و اوقات خوشی گذراندم و همه اطوار مختلفه او را در زندگانی دیدم" ( همان، ص 169 )
او بعدها ، از بهائیت ، برگشت و بخشی از اطلاعات خود از درون بهائیت را بعنوان خاطرات به رشته تحریر درآورد. ما بدون قضاوت ،نکات برجسته سخنان او را اینجا می آوریم:
زندگانی من( چکیده از" پیام پدر" و " کتاب صبحی")
" نیای من یکی از دانشمندان مسلمان بود و نامش حاج ملا علی اکبر ، در شهر کاشان در برزن پنجه شاه می زیست. زنش که از بابیان بود از او چهار پسر و دو دختر داشت هر چند کیش خود را در خانه شوهر آشکار نمی کرد... آن زن فرزندان خود را به کیش بابی و سپس بهایی در آورد و پس از گذشت نیای من ، به نام رهسپاری مکه ، با داماد و یکی از فرزندان خود، نخست به "مکه" و آنگاه به "عکا" رفت. این را هم بدانید که یکی از زن های بهاء ( میرزا حسینعلی رهبر بهائیان) که گوهر خانم نام داشت و در میان بهائیان به " حرم کاشی" نامبردار بود برادر زاده مادربزرگ من بود، و از این رو، بهاء از زبان زن کاشی خود او را ( یعنی مادر بزرگ مرا) عمه خانم و پس از رفتن به مکه، حاجی عمه خانم می خواند..."
" پدر من که نامش محمد حسین بود و عبدالبهاء او را " میرزا حسین" و "ابن عمه" می خواند از همه خواهران و برادران خود کوچکتر بود و در تهران زن گرفت... زنش بهائی بود ولی آشکار نمی کرد و در نهانی دختران و پسران خود را به کیش بهائی درآورد و همه دختران را به شوهر بهائی داد..."
" در شش سالگی نزد پدرم، "ایقان" می خواندم و آن دفتری است که به گفته بهائیان ، بهاء در پاسخ پرسش های دایی سید باب نوشته... ( بعدها) مرا به آموزشگاه " تربیت" که بهائیان آن را راه انداخته بودند و خویشاوندان ما نیز همه آنجا می رفتند، بردند..."
چند سالی گذشت . من در آن آموزشگاه ، دانش ها می خواندم و در بیرون آموزشگاه در نزد بزرگان بهائی، رازهایی از کیش و آیین تازه فرا می گرفتم و خود را آماده می کردم که به جان مردم بیافتم و آنها را به این کیش بخوانم. استادان من در این رشته، میرزا نعیم سدهی اصفهانی، فاضل شیرازی ، میرزا عزیز الله خان مصباح و شیخ کاظم سمندر قزوینی بودند . در میان شاگردان ایشان من سر پر شوری داشتم و بسیاری از سخنان بهاء و عبدالبهاء را از بر کرده در انجمن ها می خواندم و سخن پردازی می کردم. در آموزشگاه نیز، همشاگردی های خود را به کیش بهائی راهنمائی می کردم و در این راه چند بار چوب خوردم...
رفته رفته دانشم در این روش چنان شد که با هر مسلمانی که روبرو شدم و گفتگو می کردم در مانده می شد و ناتوانی می نمود و چنان گمان می کردم و می کردیم که از روز پیدایش گیتی تا کنون کیشی و آیینی چون این آیین پدید نشده و هر پانصد هزار سال یک بار چنین کیشی پدیدار می شود که همه دستورها و فرمان ها یش با ترازوی خرد برابری می کند و برای آسایش مردم گیتی بهتر از این ، راه و روشی نیست و چنان در رگ و ریشه ما این اندیشه ها جا گرفته بود که نمی خواستیم جز این چیزی بدانیم ... " و هیچ آوندی را نمی پذیرفتیم و در این کار تردستی هایی داشتیم..." چنانکه با هر گروه و تیره ای چنان سخن می گفتیم که با پذیرفته او جور در بیاید و چون با آن ها که ما رو به رو می شدیم نه از آیین مسلمانی آگاه بودند نه از نیرنگ های ما که برای پیشرفت این کیش آنها را روا می دانستیم . سخنان ما در آنها می گرفت و می توانستیم گروهی را به این کیش در آوریم."