.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
مَلــَک پرسید : ?این اسیر چه میگوید ؟?
یکی از وزیران نیک محضر گفت : ای خداوند همیگوید : ?والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس?ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزیر دیگر که ضد او بود گفت : ?ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.?
ملک روی ازین سخن درهم آمد و گفت : ?آن دروغ پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی.? چنانکه خردمندان گفتهاند : ?دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز?
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
و بر پیشانی ایوان کاخ فریدون شاه، نبشته بود :
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
گلستان سعدی