به گزارش خبرنگار فارس، در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری، که شنبه شب همزمان با میلاد امام حسن مجتبی (ع) برگزار شد، مرتضی امیری اسفندقه قصیده بلندی را درباره انتخابات دهم ریاست جمهوری و وقایع بعد از آن برای رهبر انقلاب قرائت کرد.
در حاشیهنگاری که پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای در این باره منتشر کرد، آمده است: امیری اسفندقه که به تعبیر رهبر انقلاب از حلقههای میانی شاعران- که نه خیلی جوان هستند و نه خیلی پیر- است، کاغذ خود را برای خواندن قصیدهاش باز میکند. آقا از شعرهایش تعریف کردهاند و همه منتظرند که امشب چه از چنته بیرون میآورد. میگوید شعری را که در جلسه میخواند، شب قبل از نماز جمعه تاریخی رهبری (29 خرداد 88) سروده است و بالتبع فضا، فضای آن دوره است.
این قصیده که با شور و حرارت خاصی خوانده میشد بارها مورد تحسین مدعوین و رهبر انقلاب قرار گرفت: «چه قصیده خوب و قوی و خوش مضمونی. خیلی خوب بود.»
ایران من بلات مهل بر سر آورند
مگذار در تو اجنبیان سر برآورند
در تو مباد میهن مستان و راستان
تزویر را به تخت به زورِ زر آورند
چیزی نمانده است که فرزندهای تو
از بس شلوغ حوصلهات را سرآورند
یک هفته است زخمی رعب رقابتی
در تو مباد حمله به یکدیگر آورند
همسنگران به جان هم افتادهاند و سخت
در تو مباد حمله به همسنگر آورند
با دست دوستی نکند راویان فتح
از آستین خویش برون خنجر آورند
فرزانگان شیفته خدمتت مباد
تشنه مقام بازی قدرت در آورند
افتادهاند سخت به جان هم و تو را
چیزی نمانده است به بام و درآورند
چیزی نمانده است قیامت به پا کنند
خسته شکستهات به صف محشر آورند
تا حل کنند مشکل آسان خویش را
چیزی نمانده اجنبی داور آورند
وجدان بس است داور ایرانی نجیب
شاهد نیاز نیست که در محضر آورند
در تو برای هم وطن مرد من مخواه
یاران روزهای خطر لشگر آورند
بردار و در کلیله و دمنه نگاه کن
در تو مباد فتنه سر مادر آورند
در تو مباد مکر شغال و صدای گاو
همسر شوند و حمله به شیر نر آورند
نه نه مباد هیچ اگر بوده پیش از این
در تو به جای شیر شغال گر آورند
نه نه مباد باز امیر کبیر من
«بهر گشودن رگ تو نشتر آورند»
نادر حکایتی است مبادا که بر سرت
یاران بلای حمله اسکندر آورند
ساکت نشستهای وطن من سخن بگو
چیزی نمانده حرف برایت در آورند
در تو مباد جای بدنهای نازنین
از آتش مناظره خاکستر آورند
نه نه مباد مغز جوانان خوراک جنگ
فرمان بده که کاوه اهنگر آورند
پای پیاده در سفر رزم اشکبوس
فرمان بده که رستم نامآور آورند
سیمرغ را خبر کن و با موبدان بگو
تا چارهای به دست بیاید پر آورند
با این یکی بگو که خودت را نشان بده
خوارت مباد در نظر و منظر آورند
با آن دگر بگو سر جای خودت نشین
کاری مکن که حمله بر این کشور آورند
همسنگران به جان هم افتادهاند و گرم
تا نان برای مردم ناباور آورند
مردم که آمدند به اعجاز رای خویش
از لجههای رنگ، جهان گوهر آورند
مردم در این میانه گناهی نکردهاند
مردم نیامدند تب بر برآورند
ایران من بلند بگو ها بگو بگو
مردم نیامدند که چشم تر آورند
مردم نیامدند که بر روی دستها
از حجم سبز، دسته گل پرپر آوردند
مردم نیامدند که از انفجار سرخ
از خون عاشقان وطن ساغر آوردند
مردم نیامدند خدا را عوض کنند
مردم نیامدند که پیغمبر آوردند
مردم نیامدند بلا شک تلف شوند
مردم نیامدند یقین تسخر آورند
مردم نیامدند که بازی خورند و باز
آه از نهاد طبع پشیمان برآورند
مردم نیامدند دو دسته شوند و باز
حمله بهم به دمدمه، سر تا سر آورند
مردم نیامدند سر پی تن ای دریغ
مردم نیامدند تن بی سر آورند
مردم که هر همیشه فرو دست بودهاند
تا بر فراز دست یکی سرور آورند
مردم نخواستند که از فتح سومنات
با خود ولو حلال زن و زیور آورند
مردم نخواستند به بزم مفاخره
همیان نقره خلطه سیم و زر آورند
مردم نخواستند بساطی به هم زنند
مردم نخواستند که نامی برآورند
مردم که پاسدار شکست و درستیاند
ناظر به هر چه خیر به هر چه شر آورند
مردم که داوران کهنسال و کاهنند
نه مهرههای پوچ که در ششدر آورند
مردم که فوتشان سخن و فنشان غم است
مردم که آمدند سخن گستر آورند
مردم که هیچشان هنری غیر عشق نیست
مردم که آمدند هنر پرور آورند
کوزهگران کوزه شکسته که قادرند
با یک کرشمه کوزه و کوزهگر آورند
مردم که آمدند چراغ امید را
در ظلمت شبانه به هر معبر آورند
مردم که آمدند کتاب و کلاس را
از پایتخت جانب ابیدر آورند
مردم که آمدند سر سفره همه
فصل بهار شبچره نوبر آورند
مردم که آمدند که ایران پاک را
بار دگر به نطق سر منبر آورند
همسنگران به جان هم افتادهاند و مات - گیج
تا از کدام سنگر گم سر در آورند
ایران من بلند به این مؤمنان بگو
غافل مباد جای شما کافر آورند
از راز پاک تو که همان اسم اعظم است
غافل مباد اهرمنان سر درآورند
از دست تو مباد برون بیملاحظه
یاران موج تفرقه انگشتر آورند
چاقو نگفت دسته خود را نمیبرد
کاری بکن فرو به رفاقت سر آورند
کاری بکن که دست رفاقت دهند و پاک
نام تو را دوباره فرا خاطر آورند
در باختر به یاد تو محفل به پا کنند
نام تو را به زمزمه در خاور آورند
هنگام نطق، بعد سرآغاز نامها
نام تو را در اول و در آخر آورند
ایران من به عرصه دید و شنید قرن
کورت مباد هرگز و هیچت کر آورند
در تو مباد تهمت نکبت به آن پسر
در تو مباد حمله بر این دختر آورند
در تو مباد خیل صراحیکشان شب
هنگام روز محض ریا دفتر آورند
در تو مباد روضه خون خدا غریب
در تو مباد حمله به دانشور آورند
ایران من قصیده برایت سرودهام
با شاعران بگوی از این بهتر آورند
تکرار شد اگر به دو سه بیت قافیه
فرمان بده قصیدگکی دیگر آورند
تکرار قافیه به تنوع خلاف نیست
خاصه که در حمایت شعر تر آورند
از شاعران بپرس که در شعر میشود
جر را به حکم قافیه یا جر جر آورند
یا زنگ قافیه همه هر آب رفته را
در شعر میشود که به جوی و جر آورند
در شعر میشود سر و افسر کنار هم
باشند و گاه افسر و گاهی سر آورند
گاهی سر آورند و نیارند افسری
گاهی نیاورند سر و افسر آورند
یعنی یکی دو بیت به این شیوه میشود
سر را به لطف قافیه پشت سر آورند
افسار نیز قافیه افسر است گاه
در شعر گاه قافیه دیگرتر آورند
موسیقی کناری افسار افسر است
از شاعران بپرس که نیکش درآورند
ایران من قصیده برایت سرودهام
مدح تو را قصیده مهل ابتر آورند
بستم به بال باد و سپردم به ابرها
از تو خبر برای من مضطر آورند
یزدان پاک یار تو باد و فرشتگان
از ایزدت به مهر فروغ و فر آورند
این خانه باغ هر چه درخت رشید و شاد
نقش غمت مباد که بر سر در آورند
از نفیرههای سنگ به جای گل و گیاه
پرچین ترا مباد که بر سر در آورند
آیینه تمام قد عشق پیش تو
یاران چگونه سر زخجالت برآورند
این شاخههای سر به در ریشه در خزان
در محضر بهار چه برگ و بر آورند
من عاشقانه صوفیم و شاعر وطن
بیرون مرا سخره که از چنبر آورند
اسفندم و به پای تو بیتاب سوختن
چشم بد از تو دور بگو مجمر آوردند
من رآی دادهام به تو و میدهم هنوز
از کاسه چشمهای مرا گر در آورند