علوم انسانی برای جامعه جهت دهنده است؛ فکر ساز است؛ حرکت یک جامعه، مسیر یک جامعه، مقصد یک جامعه را مشخص میکند. این، خیلی مهم است. یقینا انسان از روی حدس میتواند بداند و یقین کند که دستهای فعال در سیاستهای بین المللی روی این مسئله کار کردهاند که کشورها را به همین خرج روزانه سرگرم کنند، تا آنها را از کارهای سیاسی و از آن چیزهایی که میتواند جهت آنها را مشخص کند و فرهنگ مستقل آنها را بارور کند، معرض کنند.
پس از برگزاری جلسه دیدار رهبر انقلاب با اساتید دانشگاه و فرهیختگان حوزه علم، برخی رسانه های خارجی در اقدامی هماهنگ سعی در مخدوش جلوه دادن نوع نگاه ایشان به حوزه علوم انسانی کردند.
به گزارش "تابناک" آیت الله خامنه ای در سخنان خود در این جلسه با تاکید بر اینکه علوم انسانی جهت دهنده اصلی حرکت یک جامعه است، بر بومی سازی این علوم با توجه به شرایط و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی توصیه نمودند.
بنابر این گزارش برخی رسانه های مغرض بیگانه با فهم درست اهمیت این مسئله سعی کردند تا این نگاه را وارونه و متحجرانه تفسیر کرده و این گونه القا کنند که رهبری ایران مخالف علم آموزی و بهره مندی از علوم انسانی جدید است.
این در حالی است که دنیای غرب خود بهتر می داند، از آنجا که موضوع مورد بحث در علوم انسانی، انسان است و این موجود پیچیده بیش از هرچیز تحت تاثیر فرهنگ، اعتقادات، باورهای اجتماعی و عمومی و ... است و بنابراین چاره ای نیست جز اینکه علوم مربوط به حوزه انسان را در ظرف خاص خود و با توجه به شرایط فرهنگی هر جامعه، بومی سازی کرد، اما جالب اینکه همین نگاه را از سوی رهبری ایران نمی پسندند و آنرا تخطئه می کنند.
بر این اساس خلاصه ای از کلام و نگاه رهبری را ادامه آورده ایم تا این مسئله بیش از پیش روشن شود:
از پایبست...
علت غربت علوم انسانی در دانشگاههای ما این است که آن وقتی که علوم انسانی وارد کشور شد، مجموعههای فکری و علمی معتقد به اسلام، با این علوم به شکل ”علم” آشنایی نداشتند؛ البته غیر از فلسفه و تاریخ و ادبیات و این چیزهایی که بومی کشور ما بود. رشتههای متعددی از علوم انسانی مثل جامعه شناسی، روان شناسی و بسیاری از رشته های دیگر آن، پدیدههای جدیدی برای کشور ما بود. کسانی هم که متصدی و مباشر این کارها بودند، غالبا کسانی نبودند که اعتقاد به مبانی اسلامی داشته باشند. حقیقتا غربیها روی این مسائل کار کرده بودند؛ کارهای مدون و علمی و سروتهدار ارائه کردند و اینها هم روی آن سهل گرائی و آسان پذیری، همت و تلاش نکردند تا این علوم را بر پایه مبانی بومی - حالا اسلامی اگر نبود، لااقل بر مبنای تفکرات و فرهنگ ایرانی- بنا کنند. با سهلگرائی علوم انسانی را گرفتند و ترجمه کردند، که تا امروز ادامه پیدا کرده.
اهمیت علوم انسانی را برای مردم روشن کنیم!
ما باید هم در حوزه فرهنگ عمومی و برداشت و اعتقاد و باور عمومی مردم، هم در مورد خاص باور مسئولان، اهمیت علوم انسانی را روشن کنیم. هم مردم باید بفهمند علوم انسانی مهم است، تاریخ مهم است، ادببیات مهم است، فلسفه مهم است، روان شناسی مهم است - با این وضع حاکم بر ذهنیت جامعه دانشگاهی ما و فرهنگ عمومی مردم طبیعی است که جوان و دانشجو بروند سراغ همان چیزهایی که کاربرد روزانه دارد؛ پزشکی و مهندسی و رشته های علمی و فنی که جدیدا به وجود آمده و غالبا قادر تبدیل به پول و گذراندن زندگی هم هست. این چیز روشنی است. باید اهمیت علوم انسانی را بفهمند و باید امتیازاتی در فراگیری علوم انسانی و تخصص در علوم انسانی در نظر گرفته بشود، که برای عموم و برای جوانهای ما جذاب باشد- هم مسئولان ما باید به اهمیت علوم انسانی توجه کنند.
علوم انسانی، جهتدهنده و فکر ساز
علوم انسانی برای جامعه جهت دهنده است؛ فکر ساز است؛ حرکت یک جامعه، مسیر یک جامعه، مقصد یک جامعه را مشخص میکند. این، خیلی مهم است. یقینا انسان از روی حدس میتواند بداند و یقین کند که دستهای فعال در سیاستهای بین المللی روی این مسئله کار کردهاند که کشورها را به همین خرج روزانه سرگرم کنند، تا آنها را از کارهای سیاسی و از آن چیزهایی که میتواند جهت آنها را مشخص کند و فرهنگ مستقل آنها را بارور کند، معرض کنند. لذا داخلیها هیچگونه همتی نکردند. تلاشی نکردند. آنها هم دیدند زمینه این است، عمل کردند. بنابراین باید مسئولان هم اهمیت علوم انسانی را بفهمند. وقتی این معرفت و باور به وجود آمد، کار شما آسان خواهد شد.
تاثیر مبانی معرفتی در الگوی پیشرفت
مبانى معرفتى در نوع پیشرفت مطلوب یا نامطلوب تأثیر دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقىاى دارد که آن مبانى تعیین کننده است و به ما میگوید چه نوع پیشرفتى مطلوب است، چه نوع پیشرفتى نامطلوب است. آن کسى که ناشیانه و نابخردانه، یک روزى شعار داد و فریاد کشید که باید برویم سرتاپا فرنگى بشویم و اروپائى بشویم، او توجه نکرد که اروپا یک سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتىاى دارد که پیشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممکن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه کنیم و غلط بدانیم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داریم.
اروپا در دوران قرون وسطى، سابقهى تاریخى مبارزات کلیسا با دانش را دارد؛ انگیزههاى عکسالعملى و واکنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نباید از نظر دور داشت. تأثیر مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پیشرفتى که او میخواهد انتخاب کند، یک تأثیر فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما میگوید این پیشرفت مشروع است یا نامشروع؛ مطلوب است یا نامطلوب؛ عادلانه است یا غیرعادلانه.
از قرآن هم معتبرتر!
البته منظورم فقط هم علوم طبیعى نیست؛ اهمیت علوم انسانى کمتر از آن نیست: جامعهشناسى، روانشناسى، فلسفه. نظریههاى جامعهشناسى غرب، مثل قرآن براى بعضىها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناس این جورى گفته؛ این دیگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشینید فکر کنید؛ نظریهپردازى کنید؛ از موجودى این دانشها در دنیا استفاده کنیم؛ بر آن چیزى بیفزاییم و نقاط غلط آن را برملا کنیم. این از جملهى کارهائى است که جزو الزامات حتمى پیشرفت است.
این وضعیت نگران کننده است!
طبق آنچه که به ما گزارش دادند، در بین این مجموعهى عظیم دانشجوئى کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پیام نور و بقیهى دانشگاههاى کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانىاند! این به یک صورت، انسان را نگران میکند. ما در زمینهى علوم انسانى، کار بومى، تحقیقات اسلامى چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینههاى علوم انسانى مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزى که معتقد به جهانبینى اسلامى باشد و بخواهد جامعهشناسى یا روانشناسى یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو براى این رشتهها میگیریم؟ این نگران کننده است.
بسیارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفههائى هستند که مبنایش مادیگرى است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربىها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بىاعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. این از جملهى چیزهائى است که بایستى مورد توجه قرار بگیرد؛ هم در مجموعههاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مرکز تصمیمگیرى که در اینجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاهها و بیرون دانشگاهها.
تئوری سازی استعماری!
این یک ابزار بسیار رایج است؛ تئورىسازى استعمارى. این کار را از اوّلِ انقلاب در ایران کردهاند و امروز هم مىکنند. در جاهاى دیگر دنیا هم انجام دادهاند؛ مخصوص این دوران هم نیست.در قرن نوزدهم، انگلیسیها جنگها و لشکرکشیهاى استعمارى را شروع کردند. آنها به آفریقا و آسیا و هند و جاهاى دیگر مىرفتند و کشورها را تصرف مىکردند و انسانها را به بردگى مىگرفتند. امروز دهها میلیون سیاهپوست امریکایى که در آن شرایط زندگى مىکنند، از اولاد همان بردگانى هستند که همین آقاهاى متمدّن قرن نوزدهم، آنها را از آفریقا و از میان خانوادهها و از آغوش پدران و مادرانشان بیرون کشیدند و براى کارگرى و مزدورى و نوکرى به آنجا بردند.
این کارها جنایتهاى آشکار بود. براى اینکه بتوانند این کارهاى خلاف عقل و خلاف شرع و خلاف همه قوانین بشرى را به گونهاى توجیه کنند، برایش تئوریهاى به اصطلاح روشنفکرى و روشنفکرپسند درست مىکردند. خود نام «استعمار» یکى از همین تئوریهاست؛ یعنى براى آبادى این مناطق مىرویم! عیناً همین مطلب امروز در دنیا وجود دارد. کسانى که مىخواهند بر روى زندگى و منابع انسانى ملتها کار کنند و از آن بهرهبردارى نمایند، یکى از کارهایشان تئورىسازى براى ملتهاست.
لزوم مراقبت در برابر تئوری های غربی
من مىخواهم محیط دانشگاه و جوان دانشجوى خودمان را توجّه بدهم که مواظب تئوریهاى وارداتى غربى که هیچ هدفى جز حفظ آن روابط تحکّمآمیز غرب با کشورهایى از قبیل کشور ما را ندارد، باشند. البته تحت نامهاى مختلف، بسیار حرفها زده مىشود؛ اما هدف یک چیز بیشتر نیست. این انقلاب و این نظام و این حرکت عظیم مردمى آمده و این سلطه و اتوریته تحکّمآمیز غربى را در این کشور شکسته است. امروز در کشور ما ارزشهاى غربى به صورت قانونى و رایج وجود ندارد. امروز دادن منافع کشور به بیگانگان، در کشور ما یک امر مذموم محسوب مىشود.
امروز سفرهاى را که با هزاران طمع در این کشور پهن کرده بودند - بخصوص امریکاییها - جمع شده مىبینند. این براى مراکز قدرت و تسلّط جهانى، خسارت کمى نیست. براى برگرداندن اوضاع به صورت قبلى چه کار کنند؟ اوایل انقلاب ناشیانه آمدند و جنگِ روبهرو راه انداختند؛ ولى وقتى بینىشان به خاک مالیده شد، فهمیدند راهش این نیست. لذا به جنگ فرهنگى متوسّل شدند. جنگ فرهنگى کار آسانى نیست؛ کار زبدگان است. لذا زبدگان مىنشینند فکر مىکنند و نسخه مىنویسند و متأسفانه عدّهاى هم در داخل همانها را رله مىکنند! آنها حرفهایى را مىزنند، عدّهاى هم فارسىِ آن را مىگویند و شکل بومى به آن حرفها مىدهند! باید مراقب اینها بود.
منظور از تهاجم فرهنگی
... من که مىگویم تهاجم فرهنگى، عدهیى خیال مىکنند مراد من این است که مثلاً پسرى موهایش را تا اینجا بلند کند. خیال مىکنند بنده با موى بلندِ تا اینجا مخالفم. مسألهى تهاجم فرهنگى این نیست. البته بىبندوبارى و فساد هم یکى از شاخههاى تهاجم فرهنگى است؛ اما تهاجم فرهنگىِ بزرگتر این است که اینها در طول سالهاى متمادى به مغز ایرانى و باور ایرانى تزریق کردند که تو نمىتوانى؛ باید دنبالهرو غرب و اروپا باشى. نمىگذارند خودمان را باور کنیم. الان شما اگر در علوم انسانى، در علوم طبیعى، در فیزیک و در ریاضى و غیره یک نظریهى علمى داشته باشید، چنانچه برخلاف نظریات رایج و نوشته شدهى دنیا باشد، عدهیى مىایستند و مىگویند حرف شما در اقتصاد، مخالف با نظریهى فلانى است؛ حرف شما در روانشناسى، مخالف با نظریهى فلانى است. یعنى آنطورى که مؤمنین نسبت به قرآن و کلام خدا و وحى الهى اعتقاد دارند، اینها به نظرات فلان دانشمند اروپایى همان اندازه یا بیشتر اعتقاد دارند! جالب اینجاست که آن نظریات کهنه و منسوخ مىشود و جایش نظریات جدیدى مىآید؛ اما اینها همان نظریات پنجاه سال پیش را به عنوان یک متن مقدس و یک دین در دست مىگیرند!
اینها دو عیب دارند: یکى اینکه مقلدند، دوم اینکه از تحولات جدید بىخبرند؛ همان متن خارجى را که براى آنها تدریس کردهاند، مثل یک کتابِ مقدس در سینهى خود نگه داشتهاند و امروز به جوانهاى ما مىدهند. کشور ما مهد فلسفه است، اما براى فهم فلسفه به دیگران مراجعه مىکنند!
هرچه آنها گفتند میشود وحی منزل!
امروز غربىها یک منطقهى ممنوعهاى در زمینهى علوم انسانى به وجود آوردهاند؛ در همهى بخشهاى مختلف؛ از اقتصاد و سیاست و جامعهشناسى و روانشناسى بگیرید تا تاریخ و ادبیات و هنر و حتى فلسفه و حتى فلسفهى دین. یک عده آدم ضعیفالنفس هم دلباختهى اینها شدهاند و نگاه مىکنند به دهن اینها که ببینند چه مىگویند؛ هر چه آنها گفتهاند، برایشان مىشود وحى مُنزل؛ این است که بد و غلط است. مثلاً چند تا فکر داراى اقتدار علمى، در یک نقطهى دنیا به یک نتیجهاى رسیدهاند، این معنایش این نیست که هر آنچه که آنها فهمیدهاند، درست است! شما به مبانى خودتان نگاه کنید؛ ما تاریخ، فلسفه، فلسفهى دین، هنر و ادبیات، و بسیارى از علوم انسانى دیگرى که دیگران حتى آنها را ساختهاند و به صورت یک علم در آوردهاند - یعنى یک بناى علمى به آن دادهاند - مواد آن در فرهنگ و میراث علمى، فرهنگى و دینى خود ما وجود دارد. باید یک بناى اینچنینى و مستقل بسازیم.
بت پرستی مدرن!
اساتیدى هستند که فرآوردههاى اندیشههاى غربى در علوم انسانى، بت آنهاست. در مقابل خدا مىگویند سجده نکنید؛ اما در مقابل بتها به راحتى سجده مىکنند؛ دانشجوى جوان را دست او بدهى، بافت و ساخت فکرى او را همانطورى که متناسب با آن بت خود او است، مىسازد؛ این ارزشى ندارد و درست نیست. بنده به اینطور افراد، هیچ اعتقادى ندارم. این استاد هر چه هم دانشمند باشد، وجودش نافع نیست، مضرّ است. امروز خوشبختانه ما دانشمندان جوانِ مؤمن و تحصیلکردههاى باایمان داریم که مىتوانند یک حرکت علمىِ فراگیر و به معناى واقعى کلمه، در عرصهى علوم انسانى به وجود آورند؛ از اینها باید استفاده بشود.
علت رجوع ما به ترجمه
تقلید، رایج شدن و پیشرفت تقلید، پیشرفت نیست. وابسته کردن اقتصاد، تقلیدى کردن علم، ترجمه گرایى در دانشگاه؛ که هر چه که آن طرف مرزها، مرزهاى غربى و کشورهاى اروپایى، گفتهاند، ما همان را ترجمه کنیم و اگر کسى حرف زد، بگویند مخالف علم حرف مىزند؛ پیشرفت نیست و ما این را پیشرفت نمىدانیم. نه اینکه ترجمه را رد کنیم؛ من این را بارها در مجامع دانشگاهى گفتهام؛ نخیر، ترجمه هم خیلى خوب است؛ یاد گرفتن از دیگران خوب است؛ اما ترجمه کنیم تا بتوانیم خودمان به وجود آوریم. حرف دیگران را بفهمیم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اینکه همیشه پاى حرف کهنهى دیگران بمانیم. یک حرفى را در زمینهى مسائل اجتماعى پنجاه، شصت سال پیش فلان نویسنده یا فیلسوف یا شبه فیلسوف فرهنگى گفته، حالا آقایى بیاید در دانشگاه، دهنش را با غرور پُر کند و همان را دوباره به عنوان حرف نو براى دانشجو بیان کند! این پیشرفت نیست؛ پسرفت است. زبان و ملى را مغشوش کردن، هویت اسلامى ملى را سلب کردن و مدلبازى به جاى مدلسازى، پیشرفت نیست. ما وابسته شدن و غربى شدن را پیشرفت نمىدانیم.
منبع :
تابناک