به گزارش تابناک ،شاید اصلیترین تفاوت یک روزنامه نگار با افراد عادی این باشد که حتی در نیمه شب ـ همان زمان که چشمان دیگران را خواب ربوده و بالشهای نرم، خستگی کار روزانه خیابانهای شهر را میزداید ـ چشمان او خواب آلودگی را تجربه نمیکند و هنوز هوشیار و بیدار, با بی تفاوتیها دست و پنجه نرم میکند. بیتفاوتیهایی که گاهی از روی ناآگاهی و گاه آگاهانه، زندگیهایی را به تباهی و نابودی میکشاند و زجرهایی را بر دیگران تحمیل میکند!
بیست و هفتم تیرماه هم یکی از آن روزهای متفاوت بود. از خیابان طالقانی تقاطع بهار رد میشدم که دیدن منظرهای برای نخستین بار, تمام باورهایم را زیر سوال برد. بیشتر که دقت کردم دیدم حقیقت دارد. خانوادهای ایرانی, همجنس خودمان از همانهایی که خون آریایی در رگ هایشان جاری است. پدر و مادر و نازنینی 9 ساله در فرورفتگی یک شرکت آرمیده بودند. با خودم فکر کردم آیا اینها خوابند یا تمام ما آدمهایی که بر روی تختهای آن چنانی با تشکهای خارجی طبی زیر هوای مطبوع کولرهای گازی مشغول استراحتیم؟
مجال رفتن نبود. قدم از قدم نمیتوانستم بردارم؛ وظیفه حرفهایم اقتضا میکرد که سعی کنم به این خانواده نزدیک تر شوم با آنها گفتگو کنم و از زجرهایی که از روزگار میکشند بپرسم. از داستان آدمهای نامردی که برای تنها اندکی کرایه در محله پامنار تهران اینها را از سقفی که داشتند محروم کردهاند.
برای ارگانهای حمایتی که نعرههایشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همیاری مستضعفین میدهند. هر یک به نوعی و هر یک به شکلی! ارگانهایی که با تشکیلات عریض و طویل، امکانات فراوان و بودجههای آن چنانی و تبلیغات فراوان سعی میکنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومین و مستضعفین هستیم. با اینکه در سفرهای گوناگون به مناطق جنوبی، شرقی، غربی و شمالی کشور گوشههای فراوانی از درد و رنجی که محرومین سرزمین من میبینند دیده بودم و علت آن را در هزاران بهانهای که مسئولین برای آن میتراشند، برای خود توجیه میکردم شاید دیدن علی و همسرش و نازنین کوچولو خط بطلانی باشد به تمامی شعارهایی که مسئولین و ارگانهای حمایتی در راستای حمایت از محرومین سر میدهند.
بشاگرد، نیک شهر و خیلی از مناطق محروم دور افتاده کشورم پیش کش! این اتفاق همین جا، در همین نزدیکی، در تهران بزرگ، دو سه کوچه آن طرف تر، درست بغل گوش من و شما افتاده است.
آیا انسانی که در نزد قادر متعال خود به جانی میارزد، برای ما آدمهای متمدن به نانی نمیارزد؟!
علی بچه آبادان است؛ جنگ را حس کرده است. مدتی همدوش رزمندگان و شهدای جنگ بوده است. به هزار دلیل که من و تو میدانیم، کوچ کرده و به تهران آمده است. کارمند قراردادی یکی از فرهنگسراهای سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شده و حالا با چوب تعدیل چند صباحی است که کارش را از دست داده است. اجاره خانه ندارد که بدهد. صاحب خانه محترم! با استفاده از تمام ابزارهای قانونی ـ همان ابزاری که برای دفاع از حقوق انسانها به وجود آمدهاند ـ علی، همسرش و نازنین کوچک را با تمامی اثاثیه شان از خانه بیرون کرده است.
امرار معاش علی از پسماندهای فلزی زبالههایی است که شاید چند هزار تومنی را روزانه نصیبش کند تا بتواند با یک وعده غذای بسیار ساده، شکم همسر و بچه خود را سیر کند. ظاهر نازنین نشان میدهد که مدتی است روی آب را ندیده است. از علی علت را که جویا میشوم میگوید پول ندارم. از وضعیت تحصیل نازنین میپرسم و با آهی پاسخ میدهد: نازنین مجبور است برای مدرسه به پامنار بازگردد. به مدارس نزدیک به اصطلاح همین محل سکونت که مراجعه کردهاند آنها را راندهاند تنها به علت وضع ظاهری!!؟؟ در حال صحبت با علی هستم که یکی از کارکنان شرکت که تو رفتگی آن، محل اسکان و زندگی علی شده، قصد خروج دارد. علی مجبور است که همسرش را از خواب بیدار کند تا راهی برای عبور فرد باز شود.
از ایشان سوال میکنم علی چند ماه است که اینجاست؟ میگوید تقریبا هشت ـ نه ماهی است که این خانواده در این مکان زندگی میکنند. میپرسم برای رفع مشکل اینها کاری کردهاید؟ مرد در جوابم میگوید که بله با همه جا تماس گرفتیم. با کمیته امداد، سازمان بهزیستی، شهرداری و... اما هیچ نتیجهای نگرفتیم!؟
همه این سازمانها با یدک کشیدن متولی بودن و رسیدگی در امور محرومین کارها را به همدیگر پاس میدهند. هر یک میگوید این در شرح وظایف و اختیارات ما نیست و به ارگان دیگری مربوط میشود و ارگان دیگری نیز میگوید به عهده سازمان دیگری است و این دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه که واقعیت دارد نازنین کوچک است که روی یک تکه کارتن بر سنگفرش سیمانی خیابان پر ازدحام ماشینهای مدل بالا خوابیده است و امشب را نیز مانند صدها شب دیگری که گذشته به صبح خواهد رساند.
قصه آنجا دردناکتر میشود که علی میگوید به دفتر رهبری نیز مراجعه کردهام و آنها نیز پولی جهت تهیه سرپناهی در اختیار کمیته امداد قرار دادهاند. اما هنوز بعد از گذشت ماهها هیچ اتفاقی نیفتاده است.
شاید این نیز مثل هزاران لطف و کرامتی است که از سوی رهبری نسبت به محرومین میگردد ولی در لایههای پایین تر افرادی که خود را شاید حتی بالاتر از آن جایگاهها میدانند هیچ اهمیتی به این منویات نمیدهند.
خاضعانه از ریاست محترم جمهور، شهردار محترم تهران و تمام آزادمردانی که میتوانند سرپناهی هر چند کوچک برای نازنین و خانوادهاش فراهم کنند، تقاضا میکنم سخاوتمندی خویش را از آنان دریغ نکنند و دستان یاری آنان را بفشارند.